زندگی همه آدمها یک روایت کلی دارد؛ یک خط واحد، یک مضمون متحد. اما پیدا کردن این خط واحد، به این آسانی نیست، کلی هنرمندی میخواهد و صدالبته افسوس و دریغ بر ما که عمدتا از این خط واحد سردر نمیآوریم و در فراز و فرود زندگی، خودمان و مسیرمان را گم میکنیم.
بههرحال وقتی آدمها میمیرند و تنشان را در قبر تاریک جا میکنند و برایشان سنگ قبری میسازند روی آن یک پرانتز باز میکنند؛ درست زیر اسم و فامیلشان. ابتدای آن پرانتز تاریخ تولد و انتهای آن تاریخ فوت را مینویسند و این دو را با یک خط تیره کوچک از هم جدا میکنند.
زندگی همین خط تیره است، همانچیزی است که بهصورت کلی در انتهای عمر ما در ذهن دیگران تداعی میشود، درست بهاندازه یک داستان یک خطی؛ این همان روایت کلی زندگی ماست.
کاش بتوانم پیشتر از آنکه بمیرم داستان اصلی زندگیام را کشف کنم، قهرمانهای آن را تقویت کنم، ضدقهرمانهای آن را بشناسم و پیرنگ آن را بر اساس اراده آگاهانه خودم مهندسی کنم.