کسایی که تا اینجا باهام اومدن درجریان داستان من و آدمکم که رفته هستن شایدم نمیدونن موضوع چیه و هنوز نخوندن اما این چیزا مهم نیست.
برای یکی شدن و یکی موندن با من لازمه بدونی کجا باید بری و اصلا برای چی میخوای بری. اونجایی که ما میخوایم بریم ویژگی هایی داره که مطمئنم چنین جایی دنیا به خودش ندیده. چرا که تموم فریاد ادم هام همینه که برن اونجا و این رو بدست بیارن.
اونجا..جاییه که اسم هنوز نداره و منتظرم ببینم تو چی بهم میگی راجبش تا نام گذاریش کنیم. اونجایی که من و آدمکم میریم جایی هستش که میدونیم ازادی داریم و ازادی داریم.جایی که میریم قراره وقتی توش نفس میکشیم ریه هامون پر شه از طراوت و اکسیژن خالصی که وجود داره و این ادما نتونستن به پاکی اون تجاوز کنن.اونجا دیگه پایین و بالا نداره.اونجا جاییه که هیچوقت صدات قرار نیست لرزشی رو داشته باشه و حس کنه بخواطر احساس خفگی قبل از خیس شدن گونه هات.اونجا نبایدم از چیزی بترسی چون شاهد قهر کردن باروت از پوکه های گلوله هستی بنابراین کسی رو پیدا نمیکنی که شونه هاش پر از ستاره باشه برای حفظ امینت خودش. اونجا جاییه که زندان نداره و قرارنیست فکر کنی اگر با گناهی که انجام دادی تا ابد و یک روز توی زندان بمونی و باقی عمرت رو از دیوار های بلند و اسمون تماشا کنی.اونجا چیزی به اسم نماد مذهب وجود نداره حتی پُز انسان دوستانه هم فکر نمیکنم وجود داشته باشه چون چیز درستی نیست. اونجا اگر کسی بیاد هم مطمئنم ادمی هستش که فقیر بودن رو فقط نون شب و گرسنگی نمیدونه. جایی که من میگم قرار نیست بعد از روشن کردن تلویزیون رئیس جمهور رو یا پادشاهی که سلطنت رو روشی برای اداره کشورش و مرز هاش میدونه ببینی چون اونجا چیزی به نام مرز وجود نداره..باید مراقب باشی گم نشی چون قطب نمایی به کارت نمیاد که بخوای تشخیص شمال و جنوب رو بدی.
اره. جایی که من میرم وعده های دروغین نداره و همش همینه. حالا، دوست دارم بدونم با من میای یا نه!؟
_حاویِاُمیدواری_