حمید ادیب‌زاده
حمید ادیب‌زاده
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

توصیفی ملال‌انگیز از هوای سرد

تصویر از Unsplash
تصویر از Unsplash

هوا به اندازه‌ای سرد شده که بیرون رفتن بدون پوشیدن کاپشن تقریباً غیر ممکن است. اما هنوز آدم‌هایی پیدا می‌شوند که بتوانند با یک ژاکت یا حتی کمتر، سردیِ هوا را تحمل کنند. البته این منم که از واژه «تحمل» استفاده می‌کنم. بعید می‌دانم آن‌ها تحمل کنند. اکثریت‌شان اگر بنا به «تحمل» بود همان کاپشن را ترجیح می‌دادند. مگر اینکه پیرو عقیده خاصی باشند که رنج دادن به تن، برای‌شان فضیلت باشد. به هرحال، من جزو هیچ‌کدام از این دسته‌ها نیستم. زمانی که اندکی هوا سرد می‌شود، دوست دارم سریعاً به گرما پناه ببرم؛ و بهترینِ این پناه‌ها لباس‌های گرم هستند.

به نظرم بهترین ویژگیِ لباس‌های زمستانی، ویژگیِ گرم نگه‌داشتن‌شان نیست. البته که عملکرد اصلی مورد انتظار از آن‌ها گرماست، ولی من حس امنیتی که در لباس‌های زمستانی‌ام تجربه می‌کنم را بیشتر از گرمایی که فراهم می‌کنند دوست دارم. البته که این‌ها در مقایسه با هم نیستند. مثلاً اینکه من حس امنیتِ لباس گرم را دوست دارم، به معنی کم‌اهمیت بودن گرمای آن نیست، و همچنین برعکس. چون این‌ها همدیگر را می‌سازند و بی‌معنیست از هم جدا شوند. گرما را بگیری امنیتی در سرما نیست! ولی من دو خوبیِ جدا حساب‌شان می‌کنم. صبح‌ها که از خانه می‌خواهم بروم بیرون و از قبل‌تر سردی هوا را در حیاط خانه روی پوستم حس می‌کنم، می‌دانم قرار است آن حس گرما و سنگینی و امنیت کاپشنم را دوباره تجربه کنم. پس اندکی خوشحال‌تر می‌شوم.

یکی دیگر از خوبی‌های هوای سرد، برف است. چون اگر بیشتر از یک سال عمر کرده و چرخه فصل‌ها را تجربه کرده باشید، می‌دانید که معمولاً فقط در هوای سرد زمستان است که برف می‌بارد. دلایل مختلفی برای دوست داشتن برف دارم. مثلاً برف ذاتاً شهر را ساکت‌تر می‌کند. چون عده زیادی تعطیل می‌شوند، و هم اینکه با چند تا جستجوی سرانگشتی متوجه شده‌ام که برف در حال بارش یا تازه باریده شده صدای بیشتری را به خود جذب می‌کند. البته من دلیل علمی دقیقش را نمی‌دانم و روی حرفم حساب نکنید. خودتان جستجو کنید.

پس یکی سکوتی که با برف به صورت طبیعی بیشتر می‌شود و در نتیجه‌اش صدای لذت‌بخش کفش‌هایت موقع قدم زدن، و یکی هم منظره‌هایی که بوجود می‌آیند باعث می‌شوند برف که حاصل سرماست هم بسیار دوست‌داشتنی باشد.

در ستایش سکوت ناشی از سرما خوب است اینجا به جمع شدن بازیِ بچه‌ها از کوچه هم اشاره کنم. هوای گرم تابستان باعث می‌شود بچه‌ها مثل مور و ملخ از خانه‌های‌شان بریزند بیرون و تا نفس دارند به بازی و جیغ و سر و صدا مشغول شوند. اما تا هوا سرد می‌شود، خود به خود مادر طبیعت به این‌ها می‌گوید از الآن تا چند ماه به بازی در خانه راضی باشید. پریدخت سپهری در کتاب «سهراب، مرغ مهاجر» از برادرش سهراب یکجا نوشته بود که اینجور مواقع که سر و صدای بچه‌ها از شوق دیدن دوره‌گرد بستنی فروش زیاد بوده، سهراب به آن‌ها پول می‌داده تا برای خودشان بستنی بخرند. حالا اینکه این موضوع برای این بوده که سهراب بچه‌ها را دوست داشته، یا تزکیه نفس می‌کرده، یا می‌خواسته بفرستدشان دنبال نخود سیاه تا سر و صدا کمتر شود را نمی‌دانم. اما همین حس را من هم دارم. سکوت، همه‌چیز را بهتر می‌کند. کوچه هم جزئی از همه‌چیز است.

نکته‌ی جالب اینجاست که موقعی که به بقیه می‌گویی هوای پاییز یا زمستان را دوست داری فکر می‌کنند به هوای سرد علاقه‌مندی. حداقل برای من اینطور نیست. خود هوای سرد زجرآور است. به انسان حس شکنجه شدن دست می‌دهد. روی پوستِ دست و گونه‌هایت حس می‌کنی سوزن فرو می‌کنند که واقعاً جالب نیست! نکته‌ی اصلیِ لذت‌بخش بودن هوای سرد فقط و فقط پتو و کاپشن و لباس‌های گرمیست که در این شرایط رنجور، دوباره راحتی را به آدم پیشکش می‌کنند. یعنی درست آن موقع که نصف شب از دستشوییِ حیاط بدو بدو برمی‌گردی به اتاق و می‌روی زیر پتو، یا وقتی می‌خواهی تا سر کوچه بروی و یک سطل ماست برای خانه بخری، درست در همین موقع، آن سنگینی و گرمای لباس چنان حس امنیت و لذتی به تو می‌دهند که فکر می‌کنی جهان هم تکان بخورد تو از جایت یک ذره تکان نخواهی خورد و با خودت می‌گویی: «عاشق زمستان هستم». خوشحال و قدردان هستی از اینکه می‌توانی بروی زیر پتو و تا فردا هیچ نسیم سردی به تو نخورد. وگرنه خود سرما از خودش لذتی برای من ندارد.

در ادامه‌ی لذت‌های ناشی از سرما بخشی هم به خلوت خودم برمی‌گردد. چیزهایی مثل گرمای چای و چند خط مطالعه و حال و هوایی که از این اشیاء دوست‌داشتنی ساخته می‌شود. درواقع سکون و آرامشی که سرما کمی بیشتر از گرما به تو تحمیل می‌کند. فقط مطمعنم انقدر از این جنبه‌ی ماجرا خوانده‌اید و دیده‌اید که می‌ترسم خیلی کلیشه‌ای در موردشان شروع به صحبت کنم و سریع صفحه را ببندید.

این یک پاراگراف را هم جهت مقایسه با تابستان می‌گویم. فصل مورد علاقه خودم تابستان است، ولی هوای سرد را هم در جای خود به دلایلی که بالا گفتم دوست دارم. نکته اینجاست که تابستان خودش گرم است. و لذت و زیبایی و حال و هوای خاص خودش را دارد که جداگانه می‌توان در موردش بسیار طولانی حرف زد. تابستان نهایت کاری که در اوج گرما می‌توان کرد یکی دوش گرفتن است، یکی درآوردن لباس‌هاست، و یا خوابیدن زیر پنکه و کولر که من آدم‌ش نیستم. دیگر کار زیادی نمی‌توان کرد. یعنی مثل هوای سرد زمستانی نیست که چیزی حیاتی را ازت بگیرد، زجرت بدهد، و بعد بتوانی تمام آن احساس خلاء و نداشته‌ها را با یک پتو یا کاپشن به خودت برگردانی.

حال که انقدر از لذت‌هایش گفتم، یک روی دیگر سکه را هم بگویم. خیلی سال پیش، یادم می‌آید یکبار که زمستان بود و من در حال رفتن به مدرسه بودم، پسری را دیدم که دست مادرش را گرفته بود و همزمان مشغول بازی و دویدن بود. مادرش طبق انتظار مدام او را دعوت به آرام راه رفتن می‌کرد اما گوش بچه بدهکار نبود. ناگهان صدای زمین خوردنش را شنیدم و نگاه که کردم دیدم بچه افتاده روی زمین و صدای گریه‌اش بلند شده و مادر هم کلافه. یا یکبار دیگر از کنار مردی رد شدم که با پای ورم کرده کنار خیابان نشسته بود و چیزی هم تا غروب آفتاب نمانده بود. به این چیزها که فکر می‌کنم علاقه‌ام به هوای سرد به مراتب کمتر می‌شود. نه اینکه در فصل‌های دیگر این مشکلات وجود نداشته باشند، فقط وقتی که هوای سرد را هم اضافه می‌کنم، مثل زمین خوردن یک بچه و دل‌نگرانی مادرش، و یا کسی که جایی گرم برای خواب ندارد، احساسات ضد و نقیضی به هوای سرد پیدا می‌کنم. درآخر حداقل کاری که از دستم برمی‌آید این است قدرشناس باشم.

هوای سردسرمازمستانمتن
کد می‌نویسم، به ادبیات هم علاقه‌مندم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید