افرا
افرا
خواندن ۶ دقیقه·۳ سال پیش

مصاحبه با محمد قائم پناه هم ­بنیانگذار کشمون

از چپ: محمد قائم پناه(بناینگذار کشمون) نستوه جهان بین(بنیانگذار پویش افرا)
از چپ: محمد قائم پناه(بناینگذار کشمون) نستوه جهان بین(بنیانگذار پویش افرا)

فصول و نقاط عطف زندگی(به همراه نسخه صوتی کامل مصاحبه)

من یک سربازم

چالش های حرفه ای

بر باد باید زیست

پاسخ های اصلی نزد خودت است

مجری:

به نظرتان اگر این امکان را داشتید که دوباره به دنیا بیایید، آیا همین مسیر را می رفتید یا یک مسیر دیگر که به نظرتان بهتر بود را می­رفتید؟

مهمان:

اگر دوباره به دنیا می آمدم خودم را به جریان آب رها می­کردم.

مجری:

یعنی اجازه می دادی که زندگی خودش شما را ببرد؟

مهمان:

آره من فکر می­کنم همه آن دوره­ها و فصل­ها دوره­های ارزشمندی بودند، همه کارهای موفق یا شکست خورده من یک کوله پشتی­ای است که همه شان را دارم و از همان کوله پشتی بر می­دارم و برای قدم­های دیگر استفاده می­کنم.

مجری:

این حرف را مثلا می­توانید در موقعیت یک کشور جنگ زده هم بگویید؟ مثلا اگر سوریه هم بودید می­گفتید که می­گذاشتم که زندگی من را با خودش ببرد؟

مهمان:

خب ما الان مقایسه کنیم با سوییس شاید در مقایسه با آن سوریه باشیم، برای همین بله حتما می­گفتم.

مجری:

یعنی فکر می­کنید که این بهترین روش زندگی کردن است

مهمان:

آقای جهان­بین فکر می­کنم که ما در مورد بهترین، جایی نداریم که صحبت کنیم، ما در مورد امکان­ها باید صحبت کنیم. اگر من همه اش بخواهم بگویم اگر جاذبه زمین نبود، اگر من یک موجودی بودم بال داشتم پرواز می­کردم، این فکرها چه ارزشی دارد؟ اگر من فکر می­کردم به جای ایران حتی اندونزی بودم، من یک دور نگاه کردم استارتاپ مشابه ما در اندونزی مثلا در دوره­های شتاب دهنده وای کامبنیتر بوده و الان با ۶۰ کشاورز در مورد جذب سرمایه میلیون دلاری دارد کار می­کند، ما الان در پلتفرممان چند برابر آن کشاورز داریم، من حتی خودم را با اندونزی هم مقایسه نمی­کنم. اگر مقایسه کنم در حد چند دقیقه است اصلا به آن فکر نمی­کنم من اندونزی نیستم، نمی­گویم سوئیس، من اندونزی هم نیستم، ما یک دنیاییم و آن­ها یک دنیا. برای همین در مورد امکان­ها صحبت کنیم، برای همین فکرم را درگیرش نمی­کنم الان اینجا هستم با همین جاذبه زمین با همین سیستم و با همین وضعیت. در این وضعیت چه کار می­توانم بکنم؟

مجری:

یعنی در این وضعیت شما خودتان را رها می­کردید که زندگی برایتان تصمیم بگیرد.

مهمان:

چه سوئیس بودم خودم را رها می­کردم و چه ایران بودم خودم را رها می­کردم.

مجری: فکر می­کنید چه چیزهایی اگر در اختیارتان قرار می­گرفت بهتر می توانستید مسیر حرفه­ایتان را پیش ببرید؟

مهمان:

چیزهایی که داریم مثل توپ­های مستقل از هم نیستند این­ها مثل یکسری توپ­ها هستند که با نخ به هم وصلند. وقتی یکی را جابجا می­کنی بقیه هم جابجا می­شوند، شاید الان جوابم این بود که شرایط من کامنیوکیشن و مهارت ارتباطی بهتری داشتم، یک بار در مورد عشق پرسیدید گفتم که من زیاد درکی از عشق ندارم که این در زندگی حرفه­ای خودش یک تبعاتی هم دارد گفتم که مثل یک سربازم که برای ماموریت کار می­کند، من شاید آنقدر درک احساسی از شرکای کاری و تیم خودم ندارم. من یک وقت می گویم: آقا پاشید کارتان را بکنید، قصه تعریف نکنید و متوجه نیستم که آدم­ها احساس دارند.

مجری:

ولی شما آدم با احساسی به نظر می­آیید.

مهمان:

آره خب حتما هستم ولی مثلا وقتی یکی از بچه­های تیمم سخت کار کرده و یک دست آوردی دارد راستش را بخواهید من این حس که الان باید تقدیر کنم، ندارم؛ تلاشت را کردی، باید می­کردی انگار برایم یک چیز بدیهی است یا مثلا تا حدودی شاید داشته باشم اما طیف هست دیگر سفید و سیاه هم نیست. خودم هم برای کاری تلاش کردم آن قدر حس این که مرا ببینید و مرا تشویق کنید ندارم و چنین حسی هم نسبت به بقیه دارم و یا مثلا یادم هست در یکی از مذاکراتی که با چند تا از سرمایه گذار­هایمان داشتم اینجور که دلم می­خواست پیش نرفت انتهایش با تلنگر یکی از دوستان به اینجا رسیدم که آقا، انگار که اصلا نمی­دیدم که او کجاست و اصلا خودم را جای او نمی­گذاشتم، همه اش جای خودم بودم. احساس می­کنم که اگر توانایی ارتباط گیری و درک سایرین را داشتم شاید الان بهتر و جلوتر بودم. احساس می­کنم یک خورده در مهارت­های نرم ضعف دارم و یک خورده ریشه آن را به نظام تربیتی ما بر می­گردد. یادم هست یکی از دوستانی که از ما جدا شد گفت محمد تو در رابطه پینگ پونگ بازی نمی­کنی. اصلا نمی­فهمیدم چه می­گوید پینگ پونگ چیست؟ گرافیست­مان بود خیلی آدم با احساسی بود می­گفت من بهت می­گویم که من اینجا کم دارم تو فقط نگاهم می­کنی یک کم بالا و پایین بپر یک واکنشی نشان بده. قصدم بی احترامی و بی توجهی نیست یک حالی است مثل یک سرباز. نه که بگویم کاری نبوده حالا اگر یک کار خفن هم انجام می­داده هم باز همین بودم.

مجری:

از چه انرژی می­گیرید قطعا همه ما آدم­ها لحظات خیلی سختی در زندگیمان بوده که احساس کردیم که شاید دیگر نتوانیم سرپا بایستیم و سرپا ایستادن و ادامه دادن خیلی سخت است. در این لحظات سخت چه چیز به شما انرژی داده که به کارتان و حتی به زندگی ادامه دهید.

مهمان:

سوال جالب توجهی است شاید به نظر ساده بیاید. چند تا چیز هست بعضی چیزها بیرونی است نمی­دانم چقدر در آدم­ها ریشه می­دهد. یکبار جایی رفتم و کسی به من هدیه­ای داد مثلا دست بند، گفت که این را کس دیگری داده و گفته که آن را به تو بدهم برای اینکه سوء تفاهم ایجاد نشود گفت که من به تو بدهم و گفت به خاطر این هست که تو یا مسیر و یا کارت را دوست داشته‌. برای من نماد این شد که محمد تو تمام آن لحظاتی که سخت است و فکر می­کنی بد بودی و آدم خوبی نبودی کاری که باید می­کردی را نکردی و همه این­ها، ولی کسانی هستند که دوستت دارند همه وقت­هایی که گند زدی و واقعاً هم گند زدی، همه وقت­هایی که کار اشتباه کردی و شاید دروغ گفتی و واقعاً هم شاید دروغ گفتی چون دنیای ما واقعاً پیچیده است، یک جاهایی دروغ سر راسته و به نظرم یک جایی معلوم نیست، شاید به لجن آلوده شدی یا هر چی، چون در یک دنیای پر از لجن وقتی زندگی می­کنی و راه می­روی نمی­توانی لباست را بالا بگیری و بگویی که نه من لجنی نشدم. همه آن وقت­ها به من می­گوید که با همه این­ها تو آدمی هستی که یک آدم­هایی دوستت دارند یا مثلا چیزهای عمیق تر از آن، شاید دویدن است وقتی مسیر طولانی می­دوم به من حسی می­دهد که شاید دوباره به من انرژی می­دهد و مرا سبک می­کند. ولی در نهایت منبع انرژی شاید خیلی درونی هست بگویم که بیرون من چیزی هست یا کاری هست که من می­روم و آن کار را انجام می­دهم به من انرژی می­دهد، اینطور چیزی آنقدر پر رنگ ندارم، خیلی درونی است‌. اگر بخواهم فقط به یک مورد در زندگیم اشاره کنم باید بگویم: اعتماد به نفس، یک حسی دارم که انگار سر جایم محکم هستم.

وب سایت افرا

اینستاگرام افرا

افراهم آواموفقیتکارآفرینقائم پناه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید