کتاب جز از کل یک داستان پدر و پسری است که توسط استیو تولتز در مدت پنج سال نوشته شده است.ترجمه پیمان خاکسار آن را در در اختیار ما قرار داده است. این اثر اولین رمان این نویسنده استرالیایی است. درمجامع ادبی موفق به کسب جوایزی شد. از نظر خیلی ها این داستان، نشانه ای از مطالعات عمیق روانشناسانه و جامعه شناسانه نویسنده است. همزمان با خواندن آن، جملات خوب را انتخاب کردم تا بارها و بارها بخوانم.
اسم یک برچسب روی آدم هاست
بچه داشتن مصلوب شدن بر صلیب مسئولیت است.
بیشتر آدم ها طی چند دهه و بطئی به دست شغل شان به قتل می رسند.
دیگر نمی توانستم بیشتر از این با مردگان زنده همخانه باشم.
بدنی که توش زندگی می کرد، به سرعت داشت غیر قابل سکونت می شد...بدنش نحیف تر از آن بود که زندگی درش جا بگیرد... تنها چیزی که با خود به گور می برد، شرم زندگی نکردن بود.
روزها مثل بناهای یادبود تکان نمی خوردند.
شهر موقع سحر جای غریبی است، خورشید راهش را به کوچه های سرد پیدا نمی کند...خورشید را نمی دیدم ولی می دانستم همان گوشه کنارها است، خمیازه اش هوا را روشن کرده بود.
در زیر این نقاب غیر قابل تغییر، موجودی هست که دیوانه وار در حال تکامل و به شکل غیر قابل کنترلی ماهیتش تغییر می کنه.
انگار کامیون هایی پر از کلمه بارشان را مستقیم در مغزمان خالی می کردند.
چقدر مذبوحانه دلم توجه می خواست.
ورزش مذهب رسم استرالیا به حساب می آید.
دلواپسی ها را دنبال خودم در بلوارها کشیدم تا اینکه کافه ای برای نشستن پیدا کردم. دلواپسی ها قهوه و سیگار می طلبیدند.
فکر کردم باید به خاطر آن چشمان سبز از خدا متشکر باشد چون هیچ چیز زیبایی جز آنها نداشت.
زندگی در انزوا سیستم ایمنی ذهن را ضعیف می کند و مغز مستعد هجوم افکار غیر عادی می شود.
آسمان این یک سانتی متری بالای زمین آغاز می شد.
مرگ و انسان پُرکارترین نویسندگان روی زمین هستند خروجی شون حیرت آوره.
باید بعضی خاطراتم را برای حساب پس دادن احضار کنم.
سکوتی خام و گرسنه آمد و همه دقیقه ها را بلعید.
مردن از آدم می خواهند طبق قانون خودشان زندگی کنی حق ویژه ای برای خودت قائل نباشی.
بعضی آدم ها حس می کنند در حال غرق شدنی و وقتی جلوتر می آیند تا بهتر ببینند. نمی توانند در برابر وسوسه پا گذاشتن روی سرت مقاومت کنند.
می توانی مطمئن باشی که حرفی که می زنند مال خودشان است یا جایی شنیده اند و یا از کودکی غرغر می کنند.
باید ابدیت را در چند دهه جا کرد.
مردن او را به موجودی دلبند تبدیل نکرد.
چرخه ی عدالت ممکن است آرام بچرخد ولی وقتی که دولت میخواهد تو را از خیابان جمع کند چرخ هایی که تو را با خود می برند به سرعت شهاب به حرکت در می آیند.
مردم فکر می کنن من رو می فهمن
دیواری بین شان شکل می گیرد و دیالوگ از بین می رود.
وقتی کسی را به زور راهی روان درمانی اجباری می کنی مسئولان امر به اندازه پولی که از دولت برای این کار میگیرند، جدی اند.
دندون ها یک بار اضافه هستند و دیگر حوصله ندارم هر شب عین جواهرات سلطنتی برقشون بیاندازم.
عشق قدرتمند است قبول دارم، ولی اعتیاد هم همینطور
ضربه های روحی وجود دارند که روی آدم های تاثیر می گذارند، ضربه های ناگهانی، ولی ضربه های روحی وجود دارند که طولانی و ممتد و اغلب این نوع ضربه ها موذی ترین هستند چون تاثیرات شون در کنار تمام چیزهای دیگر رشد می کنه، مثل دندون جزئی از وجود بیمار می شه.
متاسفانه حساب بانکی ایده هایم خالی شده بود، زیادی برداشت کرده بودم.
خیلی کم پیش می آید کسی به آدم پیشنهادی عملی و به درد بخور بدهد.
موجودی هستم با تاریخ مصرف
از خودشان ترس و افسردگی ساطع می کردند.
امضا شورشی ناخودآگاه علیه نام، تلاشی برای درهم شکستنش