هفتادو نهمین روز چالش دویست روزه تولید محتوا:
زمانی دچار گردن درد شدیدی بودم که من را از زندگی معمولی ساقط کرده بود. مراجعه به پزشکان مختلف کاری عادی برای رهایی از آن بود. در یکی از این مراجعات به پزشکان وارد یک مطب خیلی کوچک شدم تا توسط متخصص مغز و اعصاب ویزیت شوم. اتاق انتظار مملو از بیمار بود. اتاق انتظار کفاف این جمعیت را نداشت. تعداد افرادی که مجبور بودند سر پا بایستند و جایی برای نسشتن نبود، خیلی زیاد بود. یک تلویزیون دیواری روی کانال سه تنظیم شده بود . آن روزها خیلی ها در حال پیگیری سریال جومونگ بودند . پسرکی حدود نه یا ده ساله همراه مادرش در بین مردم بود. او با دقت و با فریفتگی کامل به سریال خیره شده بود. هیجان زده بود و تمام دنیا در قاب تلویزیون خلاصه شده بود . متاسفانه چند نفر از بیماران متوجه این تمرکز عجیب او شدند . جلوی پسرک می ایستادند تا او تصویر را نتواند ببیند . خودش را به هر طرف خم می کرد تا فیلم را تماشا کند . از پیش مادرش هم نمیتوانست دور بشود. مادرش به آن ها گفت که خواهش می کنم کنار بروید این بچه زمان پخش مجدد سریال در مدرسه خواهد بود و امکانش نیست که فردا نگاه کند . کنار بایستید. اما آن مردهای بی انصاف برای خنده و تفریح جلو او قرار می گرفتند. از دیدن این همه شوق و علاقه او متعجب بودند. آنقدر به این رفتارهای بد ادامه دادند تا اینکه کودک به گریه افتاد . همین که گریه کرد دست از این کار آزار دهنده بر داشتند . آن وقت بود که پسر به ادامه فیلم نگاه کرد و در داستان فیلم محو شد .