اختلاف نظرهای ریز و درشت بین سرپرستار و رئیس بخش آخرش به یک مشاجره جدّی و جٓر و بحث بین آن دو منتهی شد.
آخرین حلقه این زنجیرهْ اختلافات، مطلع نکردن رئیس بخش از فیلمبرداری بود. اصولاً هر نوع فیلمبرداری از محیط بیمارستان علاوه بر مجوزهای اداری باید با اطلاع رئیس بخش میبود و در این مورد هم سرپرستار و هم منشی کوتاهی کرده بودند.
رئیس بخش به دفتر پرستاری آمد و درخواست برکناری یا جابجایی آن دو را مطرح کرد. کار در بیمارستان به خودی خود سخت بود، حالا با یک درخواست آن هم از طرف رئیس یک بخش سختتر و مشکلتر هم شد.
البته از نظر خودم هم سرپرستار و هم منشی اشتباه کرده بودند. ولی با جابجا کردن او و یا برکناریاش موافق نبودم. مسئله آنقدرها بزرگ نبود که نیاز به جابجایی وی باشد.
سرپرستار از شدت ناراحتی دو سه روز مرخصی گرفت و به سر کار نیامد منشی هم منتظر تعیین تکلیف خودش ماند.
نامهای به مدیر بیمارستان نوشتم و خواستم منشی جدیدی برای بخش معرفی کند و منشی قبلی را در اختیار مدیریت قرار دادم.
منشی یک پشتوانه محکم داشت. پشتیبان او کسی نبود که بشود این برکناری را به او قبولاند. پشت گرمی منشی در دیوان سالاری سیستم باعث شد که با یک تذکر کوچک در محل کارش ثابت بماند . سپس با فروکش کردن عصبانیت و خشم رئیس سرپرستار هم در سر کارش حاضر شد و دوباره اوضاع به شرایط قبلی برگشت.
من یاد گرفتم که فعلاً دیوان سالاری حرف اول به آخر را میزند و چارهای در میان نیست.