یکی از کارکنان زیر مجموعه دفتر پرستاری به تنهایی مسئولیت واحد بزرگی را بر عهده داشت. در بازدید های حضوری و در تکمیل چک لیست های دوره ای از حجم زیاد کار شکایت می کرد.
من متوجه نمی شدم او برای جلب نظر مسئولین و کسب امتیاز شاکی است یا اینکه واقعا به یک همکار نیاز دارد که حجم کارش کاسته شود. بنابر الگویی که در محیط کار حاکم بود کارکنان تمایل داشتند که برای انجام وظایفشان تعداد بیشتری نیروی انسانی در دسترس باشد تا اینکه کارشان سبک باشد.
بر اساس این تصورات در اولین فرصت یک نفر نیروی طرحی در آن بخش تعیین کردیم. به مسئول توضیح دادم که این فرد برای کمک به او و کاسته شدن از سنگینی کار او می باشد. او هم تشکر کرد و پذیرفت.
در گذر زمان شکایت های او کاسته نشد که هیچ، بلکه خیلی هم زیادتر شد. هم از کار شکایت می کرد و هم از همکاری که برایش در نظر گرفته بودیم.
چرا باید با وجود یک نیروی اضافی و امکان تقسیم وظایف چنین وضعیتی پیش می آمد؟ کم کم متوجه شدم که این فرد اصلا دوست ندارد کس دیگری در کنارش باشد. او به تنهایی خو گرفته بود. از سوی دیگر وظایف او در طول زمان به تدریج افزایش یافته بود و او خودش را با آن وفق داده و عادت کرده بود. نفر دوم برایش عذاب آور و غیر قابل تحمل بود. علاوه بر آن کارمند طرحی هم بد قلقی های خاصی را نشان می داد. اداره آن بخش و نظارت های مربوطه برای من جهنمی درست کرده بود که از وصف آن عاجز هستم. از همه سو در بن بست گیر کرده بودم. هر کاری میکردم اوضاع بدتر می شد. عاقبت رئیس را راضی کردم که مقداری اضافه کار بیشتر به آن مسئول بدهیم و نیروی طرحی را در قسمت دیگری به کار بگیریم. اوایل رئیس خیلی مقاومت کرد و حاضر نبود که اضافه کار بیشتری تخصیص بدهد. با فراهم کردن کمی اضافه کار و برداشتن نیروی طرحی محیط به آرامش نسبی رسید. تجربه ای سخت را پشت سر گذاشتم.