آفره دخت
آفره دخت
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

چه کسی در آیینه او را دیده است ؟

سکوت پررنگ ترین صدای عالم است و صدای سوتی خیالی که در ادامه آن شنیده میشود گوش خراش ترین صداهاست .

: تو دوستم داری و برای همین این کار کردی ؟ هه.... مثل اینه که به مرغ بگن چون گوشتت خوشمزست ؛ سرت میبرم و میخورم .

دوست داشتن چه ربطی به این کارهات داره ؟

نمیبینی ؟ رنگ از زندگی من رفته . بدون رنگ بدون نگاه چطوری میتونم دوستت داشته باشم ؟

از وقتی ازدواج کردیم همش توی این خونه زندانی ام . نه میتونم نقاشی کنم نه میتونم برم بیرون نه میتونم حتی غذا بخورم داری چه بلایی سرم میاری ؟ مگه من چیکارت کردم . چقدر بهت گفتم زنجیر به دست و پام نبند . چقدر گفتم نکن . چقدر تحمل کردم ! چقدر .......

:: پیرمرده داره چیکار میکنه؟

::: معلوم نیست . همیشه میاد وایمیسته جلو آیینه و با خودش حرف میزنه . شنیدم قبلا نقاش بوده .

:: یعنی زنش زندانیش کرده ؟ یا نزاشته نقاشی کنه ؟ یا چی ؟

::: نه ! اصلا زن نداره . کسی هیچ وقت زندانیش نکرده . توهم میزنه . چند ساله که فکر میکنه زن داره حتی چند بار هم نقاشیش کرده ولی همیشه صورتش سفید میکشه واسه همین نقاشیاش ترسناکن . کسی نتونست دردکش کنه برای همین آوردنش دیوونه خونه . دکتر میگه داره توی توهم خودش زندگی میکنه و از دنیای بیرون خبر نداره .

.

.

.

.

.

.

.

.

زن در آیینه ، پوزخندی به حماقت آن دو مرد زد . کسی جز شوهرش توانایی دیدنش را نداشت . با خود گفت : نفرین هنوز پاک نشده . شاید این یکی هم بکشم . زیادی داره غر غر میکنه .

زنآیینهتوهمقصهداستان
نوشته هایم از شیرینی و تلخی جوشش احساساتم میرویند . لحظه ای با من همراه باشید تا شما را با دنیای احساسات و مفاهیم همراه کنم .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید