سکوت پررنگ ترین صدای عالم است و صدای سوتی خیالی که در ادامه آن شنیده میشود گوش خراش ترین صداهاست .
: تو دوستم داری و برای همین این کار کردی ؟ هه.... مثل اینه که به مرغ بگن چون گوشتت خوشمزست ؛ سرت میبرم و میخورم .
دوست داشتن چه ربطی به این کارهات داره ؟
نمیبینی ؟ رنگ از زندگی من رفته . بدون رنگ بدون نگاه چطوری میتونم دوستت داشته باشم ؟
از وقتی ازدواج کردیم همش توی این خونه زندانی ام . نه میتونم نقاشی کنم نه میتونم برم بیرون نه میتونم حتی غذا بخورم داری چه بلایی سرم میاری ؟ مگه من چیکارت کردم . چقدر بهت گفتم زنجیر به دست و پام نبند . چقدر گفتم نکن . چقدر تحمل کردم ! چقدر .......
:: پیرمرده داره چیکار میکنه؟
::: معلوم نیست . همیشه میاد وایمیسته جلو آیینه و با خودش حرف میزنه . شنیدم قبلا نقاش بوده .
:: یعنی زنش زندانیش کرده ؟ یا نزاشته نقاشی کنه ؟ یا چی ؟
::: نه ! اصلا زن نداره . کسی هیچ وقت زندانیش نکرده . توهم میزنه . چند ساله که فکر میکنه زن داره حتی چند بار هم نقاشیش کرده ولی همیشه صورتش سفید میکشه واسه همین نقاشیاش ترسناکن . کسی نتونست دردکش کنه برای همین آوردنش دیوونه خونه . دکتر میگه داره توی توهم خودش زندگی میکنه و از دنیای بیرون خبر نداره .
.
.
.
.
.
.
.
.
زن در آیینه ، پوزخندی به حماقت آن دو مرد زد . کسی جز شوهرش توانایی دیدنش را نداشت . با خود گفت : نفرین هنوز پاک نشده . شاید این یکی هم بکشم . زیادی داره غر غر میکنه .