قلمم به انجماد رسیده است؛
گویی تپش های آخرش است
شاید هم همچون کُما رفته ایست که بیداری اش زمان می خواهد.
شعر ها با من سخن میگویند اما من مدتی است نمیتوانم به زبان شعر سخن بگویم
قطعا به جایی رسیده اید که حرف بسیار باشد و مجال گفتنش نباشد
حالم هم برای حرف و هم برای کار و هم دغدغه ها همین گونه است
آنقدر کار هایی که دارم و مهم هستند زیاد است که دیگر به جای نوشتن برنامه که هر کدام را چه زمانی انجام دهم لیستی دارم که به کدام یک خواهم رسید؟!
از تحصیل و دغدغه های علمی و فرهنگی گرفته تا خود سازی و خانوادگی و ...
علاقه هایم هم یکی دوتا نیستند.
بسیار خوبست که دوست داشتنی هایت بسیار باشند؛ طراحی لباس را ببینی و لذت ببری
با مداد رنگی ها عشق کنی
شعر بخوانی و لذت ببری
موتور ببینی و کفت بِبُرد
گلدوزی روحت را سامان و عکاسی جلا بدهد
حل مسئله شوق را در تو دو چندان کند
ورزش سنگین یا کوه نوردی تو را زندگی بخشد
بافتنی ها تو را از گره ها آزاد کند
اسکیت سواری و سرعت، خنده را صاحب خانه ی دلت کند
آشپزی حس رضایت را برایت ایجاد کند و هزاران علاقه ی دیگر
اما دردی هم دارد و آن این است؛ حال کدام یک؟
فعال مجازی یا اجتماعی
فکر برای کودکان کار یا نوجوانانی که زندگی خود را باخته اند
فکر برای حل ساختار آموزش و پرورش یا ایجاد فضایی برای کار جوانان و ...
یا لقمه ی اندازه ی دهانم نیستند یا نمیتوانم با یک دست دو هندوانه بلند کنم
مغزم آنقدر شلوغ است و بی نظم که از هیاهوی آن گاهی تنها میتوانم به رخت خواب خود برگردم یا گاهی هم به دل دغدغه ی دیگری میزنم تا از آن دغدغه ها رهایی یابم
به قول شاعر:
به دریا می زنم شاید به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر
به دنبال کسی جا مانده از پرواز میگردم
مگر بیدار سازد خفته ای را خفته ای دیگر
خدای حکیم قطعا از این حجم نشدن ها بر روی زمین آگاه بوده است که گفته با نیت کاری ثواب آن نوشته می شود.
اتاقم هم مثل مغزم شلوغ است
کتاب ها و جزوه ها را چه کنم؟ وسایلی که میخواهم جایگذین آن ها شوند را چه؟
دیوارم را چه کنم تا هم بیدارم سازد هم اتاقم را نقطه امنم کند؟
کتاب هاییکه باید بخوانم، وای کتاب هایی که باید بخوانم!
کلاس ها و فعالیت های مختلف
هماهنگی های گوناگون
این طرف را بگیری آن طرف
و باز خدارو شکر که تلاشم در این راستاست که نگران حرف مردم نباشم که اگر میخواستم به این هم فکر کنم تیر خلاص را زده بودم!
میخواستم در سایت ویرگول هفته ای یک تا دو متن بگذارم
شعر هایم را گسترش دهم
زبان بیاموزم و ...
حتی دفترچه ای گرفتم تا کار هایم را در آن نظم دهم اما...
اما...اشک در چشمانم و بغض در گلو، حتی فرصت چاره ای برای درمان هم ندارم.
این می شود که تا گریزی به روضه زده می شود اشکم دم مشکم می آید و گریه را برای چند دقیقه وسیله ی انرژی دوباره ی خود میکنم
میگویم افروز زود باش!
فرصت ناز کردن نداری
زود باش و فرصت را غنیمت شمار و گریه کن
مقدمه و بدنه و نتیجه را همه یکی کن و بسم الله!
و در آن چند دقیقه ای که اشک میریزم از هفت دولت آزادم!
رها از همه چیز و تنها بنده ی خدا
بسیار لذت بخش و بسیار شکننده
خدایا شکرت
الهی هیچگاه از ما نعمت اشک را دریغ مکن
ساعاتی میان آشفتگی
تیر ماه ۱۴۰۱