قسمت دهم – 1400/7/30
امروز سه هفته کامل از حضور من در شرکت جدید می گذرد. امروز میخواهم از مشکلات کاری خودم که به خاطر آن مجبور شدهام پنهان کاری کنم بگویم. و توضیح دهم که چطور به شرکت جدید مربوط است و چرا روی اعصاب و روان است.
زمانی که کرونا شروع من از اولین کسانی بودم که به آن مبتلا شدم. 30 بهمن یا 1 اسفند 1398 بود که این اتفاق افتاد. در آن زمان شایعه شده بود که کرونا در ایران وجود دارد اما به خاطر راهپیمایی 22 بهمن و انتخاب آن را کتمان می کنند. تازه همان روز یا یک روز قبلش بود که وجود کرونا در ایران به طور رسمی اعلام شده بود. خیلیها در قم مبتلا شده بودند ولی بیماری تازه به تهران رسیده بود. دقیقاً از همان زمان مدرسهها تعطیل شد، شرکت ها دور کار شدند و دستکش و ماسک و الکل نایاب شد. نه کیت کرونا وجود داشت و نه بیمارستان ها بیماران کرونا را پذیرش می کردند. من دوران کرونا را به سختی گذارندم. خودم خوب شدم ولی همسرم که شرایط ویژه ای داشت دچار مشکلات شدیدی شد.
آن زمان دو جا کار می کردم. با آنکه هنوز هم احترام زیادی برای هر دو شرکت آن موقع قائل هستم اما شرایطی که آن زمان و کمی بعدتر رخ داد باعث شد به بد بینی ام نسبت به بخش خصوصی بیش از پیش افزوده شود. تا بهبودی کامل 8 روز استراحت کردم. شرکت الف (اول) این 8 روز را با مرخصی های ذخیره شده خودم یا مرخصی اضافی (یادم نیست) جبران کرد. شرکت ب (دوم) هم بابت آن مدت حقوقی پرداخت نکرد که البته حق هم داشتند چون قرارداد من با آنها ساعتی بود. نه خبری از مرخصی استعلاجی بیمه بود نه هیچ چیز دیگر. اینجا شکایت من از کلیت بخش خصوصی و بیمه است نه این دو شرکت خاص. اگر بیماری من ادامه پیدا میکرد و اگر پس انداز نمی داشتم باید در عین مریضی، زندگی را با باد هوا می گذاراندیم. طبق یک عرف نامبارک، بیمه شرکت ها بر اساس حداقل حقوق است. یعنی اگر الان ده تومان حقوق بگیرم، بیمه ام بر اساس حدود سه تومان رد می شود. نتیجه اینکه وقتی مریض میشوم یا بیکار میشوم یا میمیرم بر اساس همان سه تومان هم مزایا دریافت خواهم کرد (یا مستمری توسط بازمانده هایم دریافت خواهد شد). علاوه بر این، بیمه تأمین اجتماعی همکاری خوبی بابت بیمه استعلاجی ندارد و نمیشود همان حداقل حقوق را هم از آنها انتظار داشت. بماند که بیشتر شرکت های IT فاقد بیمه تکمیلی درست و حسابی هم هستند. خلاصه اینکه وقتی کارمند شرکت خصوصی هستید، نه تنها امنیت شغلی وجود ندارد، بلکه معلوم نیست که اگر گرفتاری برایتان به وجود آمد چه خاکی باید بر سر کنید.
به جز کرونا، یک عامل دیگر هم در طول این سه سال باعث شده بی رحمی زندگی را بیشتر حس کنم. تورم شدید و افزایش قیمت دلار اثرات منفی زیادی ایجاد کردند. این عوامل، ارزش حقوق دریافتی را روز به روز کمتر کرد. شرکت هم نمیتوانست پا به پای تورم افزایش حقوق بدهد. به مبنای قدرت خرید یا قیمت دلار و ماشین و ملک، حقوقی که خرداد دریافت میکردیم کمتر از حقوقی بود که اردیبهشت دریافت کرده بودیم. بخش خصوصی نه توان مالی مبارزه با چنین بحرانی را داشت نه مدیریت آن تجربه چنین چیزی را داشت. بازار هم که خراب تر از همیشه بود.
بیارزش بودن پول کم بود، تعدیل هم اضافه شد. شرکت الف هم چون پول به اندازه کافی نداشت شروع به تعدیل کرد. یعنی از بعضی کارمندهایش خواست که دیگر نیایند. صد البته که من هم جزیی از تعدیل بودم. همان حدودها شرکت های دیگر هم شروع به تعدیل کرده بودند و موج تعدیل حتی به بیمارستان ها هم کشیده شده بود. اما هیچ کدام اینها باعث نشده بود که درد تعدیل کاهش یابد. به جز مشکلات مالی که میتوانست به بار بیاورد یک اثر روحی روانی بدی را هم ایجاد می کرد.
به هر حال در کمتر از شش ماه از شروع کرونا در ایران که همزمان با تورم شدید بود، ارزش پس اندازی ما به شدت کاهش یافته بود، در اثر کرونا مشکلات سلامتی پیدا کرده بودیم، هم من و هم همسرم از کار بیکار شده بودیم و یک سری مسائل داخلی کشنده هم دامن ما را گرفته بود. درست است که این چیزها برای خیلیهای دیگر هم پیش آمد اما این موضوع باعث نشد که از شدت ناراحتی ام از بخش خصوصی کم شود.
به هر حال از آن زمان به بعد تصمیم گرفتم خیلی دلم را به شرکت ها خوش نکنم و بیشتر از کار و شرکت نگران این باشم که کلاه خودم را باد نبرد. همین شد که مقداری بی رحمی و شاید بیاخلاقی وارد رفتارم شد. دو تا شرکت بعدی بعد از آن ماجرا را بدون آنکه تا آخر پروژه بمانم ترک کردم. البته مهلت یک ماهه را صبر کردم ولی دیگر برایم اهمیتی نداشت که بعد از من چه بلایی سر شرکت می آید. یک شرکت دیگر هم قبل از شرکت جدید حال حاضر رفتم و همین شرکت دلیل نوشتن این مقدمه خیلی طولانی ناراحتی از بخش خصوصی است.
قرار بود شرکت قبلی را اول به صورت part time و بعد از یک ماه full time بروم. اما حین همین ماجرا بود که کار جدید جور شد. بی رحمی (و بیاخلاقی) من اینجا بود که در حالی که قول داده بودم full time شوم، هیچ وقت (اقلاً تا این لحظه) full time نشدم. پنهان کاری و قسمت بد ماجرا هم این بود که به خاطر محافظه کاری و به خاطر عدم اعتماد به شرایط، به آنها نگفتم که به زودی همین part time را هم قطع خواهم کرد. و دیگر نخواهم آمد. در حالی که آنها به امید من به دنبال developer دیگری نگشته بودند. کارشان هم خیلی گیر بود و پیدا کردن نیروی جدید برایشان سخت بود. با افراد این شرکت ارتباط خوبی داشتم و این باعث شده که پنهان کاری نسبت به آنها برایم اینقدر آزار دهنده باشد. امیدوارم که دوستان این شرکت مرا ببخشند.
حالا دلیل این یادآوری تلخ از مشکلات بخش خصوصی چیست؟ شرکت جدید در صفحه LinkedIn یک Welcome post برای من نوشته و ورود من را به تیم خوشامد گفته. من هم جرأت ندارم که آن را like کنم یا comment بگذارم آن هم در حالی که این post برای من با ارزش بوده و میتواند فرصت خوبی باشد برای بهبود ارتباطاتم با شرکت جدید. بیچاره شرکت قبلی هم هنوز فکر میکند که امروز و فرداست که حضوری و full time میشوم. اگر این post لو برود هم اعتبارم از بین میرود و هم باید خداحافظی کردنم را زودتر از موعد انجام بدهم. اینجاست که میگویم بخش خصوصی بی رحم بود، باعث بی رحمی متقابل شد و همین باعث شده که الان نتوانم با شرکت جدید خوب در ارتباط باشم.