agh57
agh57
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

هفت فصل-۹

فصل دوم - پسر

مردم در تکاپو بودند و همه چیز را برای دفاع به کار می بردند. از سنگ ها و چوب ها که بر بالای دیوار ها و برج و باروهای شهر می بردند تا داس و کمان و حتی شمشیر. خب، مردم این شهر تا حال بیش تر کشاورزی کرده بودند و انتهای درگیریشان با اقوام و قبیله های دور و بر بوده. سربازان حکومت هم زیاد کاری به کارشان نداشتند و احتمالا برای خراج اگر به مشکلی می خوردند، حالا با رشوه ای یا نهایتا اعطای برخی اموال رفع می شد و کار به درگیری با حکومت نمی رسید. درگیری با حکومت اصلا برای اینها پذیرفته نبود. اینان خواب درگیری با سربازان مغول را هم نمی دیدند، چرا باید برای آن آماده می شدند. نه نظمی در کارهایشان مشاهده می شد نه اطاعت پذیری از فرد خاصی. خود والی هم نمی دانست چه کند. هیچ اعتراضی به اعمال دیگران نمی کرد. یکی برای خود دستور میداد، یکی مخالفت و سرپیچی می کرد و ساز خود را می زد و بی نظمی شدیدی در اعمالشان به چشم می خورد. اراده ی ضعیفشان در هماهنگی و پیروزی آزارشان می داد.

هر جور که بود خود را برای صبح آماده کردند و نماز را خواندند و سریع به جایگاه هایشان برگشتند.

اندکی بعد...

افراد دسته دسته به سمت باروی شهر می رفتند. تکاپوی عجیبی بینشان بود، انگار موعد فرارسیده بود...

حکومتشهرکارآزارشان صبحلحظه ی نبرد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید