قسمت قبل را اینجا بخوانید http://vrgl.ir/6jCVr
«چشمتان روز بد نبیند»، معمولا وقتی دربارهی روز کنکورم حرف میزنم حتما این عبارت را استفاده میکنم. پرفشار، بنظرم اگر مجبور باشم آن روز را با یک صفت بیان کنم همین پرفشار است. گرچه بقیه هیچوقت درک نمیکنند.«اینکه چیزی نیست من ...» جوابشان بعد از شنیدن ماجرای کنکورم است. تمام تلاشت را، هرچه که بوده انجام دادهای حالا موقع آن است که تمامش کنی! مثل مسابقه کشتی، کل تایم را با حریفت سروکله زدی، حالا دیگر باید به زمینش بزنی.
دربارهی شب کنکور که حرف نزنم سنگینترم، یعنی فقط این رو بگم که من یاد دمپایی های بچگیم افتادم، داشتم برای خودم اثبات میکردم که چرا من اون دمپایی های بدرنگو دوست داشتم! بعد نمیدونم چطور شد که یهو دیدم داره آهنگ نیروانا گوش میدم! خلاصه این شبی که میگم شب نیست، اگه شبه مثل هر شب نیست.
حوزهی امتحانی ما دانشگاه پیامنور بیسارآباد بود، باید از شهرمان زودتر، مثلا ۷ راه میافتادم تا به موقع برسم سر جلسه. وقت بیرون آمدن از خانه مادرم از زیر قرآن رد کرد. امان از دل مادر..
رسیدیم، کارت ورود به جلسه را نشان دادیم، وارد ساختمان شدیم، همان ردیف جلو بودم، انگار بر اساس معدل چیده بودند. یک آقایی بود زمانبندی هارا یاداوری میکرد، مثل خانمی که داخل مترو ایستگاهها را یادآوری میکند.
صدای بلندگو: داوطلبان عزیز میتوانید آزمون عمومی خود را شروع کنید.
من زیر لب: بلهه چشم. نمیشه ما فردا بیایم؟! الان چیزه.. من صبحونه سنگین خوردم یکم از درون متشنجم...بابا خفه شو شروع کن...
شروع کردم، مداد نرم، پاککن نرم، مدادتراش نرم، کلوچه نرم، آبمعدنی نرم... همه چیز کنار دستم بود، آمادهی آماده.
حقیقتش خیلی آزاردهنده بود که استرس نداشتم ولی چه کنم!
همان اتفاقی که انتظار داشتم افتاد. وقتی تمرکز میکردم چیزی یادم بیاید، گلچین شاد قدیمی در مغزم پخش میشد. شهرام شبپرهی عزیز، شماعی زاده، علی نظری، عباس قادری و ... . اما سوالات دینوزندگی حال و هوای دیگری داشت، حال و هوای جنوب، سندی، خشایار آذر، آغاسی... . در این اواخر حامد پهلان هم خودی نشان داد، مطمئن نبودم آهنگ ها را قبلا شنیدم یا مغزم داشت خلاقانه عمل میکرد!
عمومی را تحویل دادیم تخصصی را گرفتیم، بچه تر که بودم میگفتم: «تخصصی خوبه، عمومی را رها کن» پدر آمرزیده کجای تخصصی خوبه، ریاااضییی، فیییزیییک، وااای از شیمی. با ریاضی شروع کردم، گسسته ها خوب نبود، سر یک سوال آمار لعنتی خیلی مسخره وقتم تلف شد. فیزیک دوم خوب بود، سوالها خیلی گوگولی حل میشدند، بطری آب معدنی را برداشتم گلویی تازه کردم، رفتم ادامهی فیزیک را بزنم. وارد مباحث الکتریسیته که شد خانهام خراب شد، دو صفحهی فیزیک سوم را رد کردم. شیمی همیشه عذاب آور بوده، حرفی ندارم. وقت تمام. آمدم بیرون.
-دستشویی میدونی کجاست؟
+سلاام عمو مجید خسته دل... پشت ساختمونه بیا منم دارم میرم..
-شیمی نرسیدم بزنم
+درسته، منم عادل فردوسیپولم..
-خراب کردم
+رهاش کن مجیییید
...
از دانشگاه خارج میشوم، پدرم با یک نفر که گویا عضو شورای شهر است و رییس همین دانشگاهم هست صحبت میکند، میرسم و سلام میکنم
-سلام جوان، خسته نباشی چطور بود؟
+خداروشکر، بیسکوییت ندادن.
-هه هه هه
...
میرسم خانه، نهار را با خانوادهام میخورم. فردا کنکور زبان دارم. دلیلش هم معلوم نیست! بعدش میتوانم برگردم سر کارم، این مهم است.
ادامه دارد..