تو نقاشی افتضاح بودم. شب قبل از امتحان نقاشی، برگه نقاشی رو گذاشتم رو کتاب آموزش رنگ آمیزی و یه خونه که کشیدنش واسه هر بچه اول ابتدایی دشوار بود رو تمیز کپی کردم بعد چمن و رنگین کمونم بهش اضافه کردم و صاف داخل دفتر خیاطی مادرم جاساز کردم و بردم مدرسه. موقع امتحان دفتر خیاطی زیر دستم بود و موقع تحویل برگه با نقاشی جاساز شده عوض کردمش و بیست شدم. تا پنجم همین ترفندم بود تا اینکه یه شب خواب دیدم دانش آموز مدرسه دارالفنون امیرکبیرم. آخه اون روز تاریخ داشتیم.
تو خواب امتحان داشتیم و امیرکبیر مراقب بود. صدراعظم خیلی آدم تیزی بود و برگه جاساز شده رو بعنوان تقلب گرفت.
از تحصیل منع شدم و برای دلاکی به حمام فین کاشان تبعید شدم. یه روز میرزا تقی خان اومد حموم منم واسه اینکه عجز و التماس کنم رفتم واسه ماساژ تایلندی. وسطای ماساژ گفت رنگین کمونم داشت نقاشیت. گفت میدونی نماد کیاست؟ گفتم نه والا من فقط کلاس پنجمم. نیش خندی زد و رفت.
شب تو گوگل سرچ کردم رنگین کمون نماد کیاست؟ خواب بود دیگه، گوگلم داشت.
فرداش دوباره میرزا تقی خان اومد حموم. از اونجاییکه خیلی بهم برخورده بود، وقتی تو نمره بود پاشنه هامو مثل قیصر ور کشیدم و رفتم داخل نمره با تیغ امیرکبیرو کشتم. تاریخ ساز شدم و از خواب پریدم. همون شب تصمیم گرفتم دیگه رنگین کمون نکشم آخه به من ربطی نداشت و ایجاد سوء تفاهم میکرد.