در نوشته پیشین مطالبی را در مورد سوسیالیسم عنوان کردم و گفتم سوسیالیسم آن چیزی نیست که سالها به ما معرفی کرده اند یا حداقل همه ی آن چیزی نیست که به ما معرفی کرده اند. در این نوشته قصد دارم مواردی خاص از سوسیالیسم را معرفی کنم تا بیش از پیش متوجه این رویکرد اجتماعی شویم.
شاید عده ای سوسیالیسم را با دولت گرایی و اتاتیسم یکی بگیرند. البته که اتاتیسم نیز می تواند نمونه ای از سوسیالیسم باشد. اساسا مارکس به دنبال روشی جدید برای حکومت نبود و شاید خودش هم نمی دانست چگونه حکومتی باید پس از نوشتن مانیفستش ایجاد شود. اما به این نکته به خوبی واقف بود که این نظام اقتصادی کنونی نیز نمی تواند زیاد حکمرانی کند و هرچه به جلو میرود روند اضمحلال خود را تسریع می کند هرچند موازی با آن نابود کردن آن نیز سخت تر می شود. همانطور که امروزه نیز میبینیم که حقیقتا نابودی این اژدهای هفت سر چقدر سخت و غیرممکن می نماید.
ازین رو تمام سوسیالیسم هایی که قبل و بعد از مارکس ایجاد شده بود و می شد تنها تلاشی مذبوحانه برای اشتراکی کردن تولید بود اما کسی روشی جامع برای چنین کاری را نمی دانست. عمده ی مشکل جایی بود که گفته میشود هرکس به اندازه ی نیاز خود دریافت کند. خود واژه ی نیاز دارای تفسیرهای متعدد است. آیا نیاز هرکس با دیگری برابر است؟ چه کسی این نیاز را تشخیص می دهد؟ اگر کسی تلاشش کمتر از نیازش بود چه؟ اگر کسی نیازش کمتر از تلاشش بود چه؟ اینها اساسی ترین سوال هاییست که متاسفانه طی این سالها سوسیالیسم جوابی برای آنها نداشته است و فقط در چهره های مختلفی مانند: کمونیسم، اتاتیسم، انترونشنیسم، و... سعی در پیاده سازی این ایده کردند و هرکدام با مشکلات خاص خود مواجه بوده و هستند.
به عنوان مثال در دولت رفاه که یک سازوکار سوسیالیستی حاکم بر اقتصاد است شما مطمئن هستید از حداقل های زندگی برخوردار می شوید، کودکی گرسنه نخواهد بود و کسی استثمار نخواهد شد. اما سیستم دولت رفاه از نظر نگارنده دو مشکل عمده دارد، اول آنکه درست است که اگر شما فردی ضعیف در جامعه باشید به سرعت تحت پوشش دولت قرار میگیرید و حداقل ها برای شما فراهم می شود اما از طرفی همین سازوکار باعث سخت تر شدن زندگی برای طبقه متوسط می شود به عنوان مثال در کشوری مانند نروژ، دولت اجازه ی سقوط شما به ورطه ی فقر را نمی دهد. اما همین که شما درآمدی بالاتر از یک سقف مشخص دریافت کردید، دولت با مالیات های سنگین به سراغ شما می آید (حتی از سقف مشخصی اگر بیشتر درامد داشته باشید باید تمام درآمدتان را به دولت بدهید یعنی صددرصد مالیات) شاید از یک نگاه چنین سازوکاری مفید باشد اما باعث بروز مشکلاتی نیز می شود از جمله می توان به کاهش علاقه ی مردم به پیشرفت، کاهش علاقه ی مردم به فعالیت اقتصادی به دلیل مالیات های سنگین، کاهش حیطه ی اختیار شهروندان و افزایش اعمال نفوذ دولت و در نتیجه ایجاد نوع جدیدی از بردگی و... اشاره کرد.
دومین مشکل عمده ی دولت رفاه، افزایش میزان مهاجران به این کشورهاست. طبیعی است کشوری که سوبسیدهای عمده ای به شهروندانش اعطا می کند محل خوبی برای مهاجرت است. دولت در مواجهه با مهاجران دو رویکرد را می تواند اتخاذ کند یا تمام مرزها را ببندد و اجازه ی ورود هیچ مهاجری به کشور را ندهد که باز هم درصدی از مهاجران غیرقانونی وارد خواهند شد. یا آنها را به صورت قانونی اما با شرایط سختگیرانه قبول کند. در هر دو صورت مشکل همچنان پابرجاست. مشکلی که امروز کشورهای اسکاندیناوی با آن دست و پنجه نرم می کنند مهاجرانی هستند که اغلب توانایی اداره ی زندگی خود را ندارند و شدیدا به کمک های دولت محتاج اند. از طرفی تجربه و دانش کافی برای جذب شدن در صنعت را ندارند. بدیهی است که صنایع در (مثلا) نروژ نیز اگر قرار است به همه ی افراد یک میزان حقوق (که بالاترین سطح حقوق در دنیاست) بدهند ترجیح میدهند این حقوق را به کارگری با دانش بدهند.
شکل دیگری از سوسیالیسم، زمین های اشتراکی است. زمین های اشتراکی ایده ایست که در بسیاری کشورها پیاده شده است. از جمله رژیم صهیونیستی، اسپانیا، کوبا، ایتالیا و... به عنوان مثال کیبوتص ها در رژیم صهیونیستی که جلال آل احمد در کتاب سفر به ولایت عزراییل از آنها نوشته است نمونه ای از زمین های اشتراکی هستند. در اسپانیا نیز روستایی به نام مارینالدا وجود دارد که با ایده های سوسیالیستی اداره می شود. اخیرا نیز ایده ای تحت عنوان اتحادیه های دموکراتیک کارگری ایجاد شده است که در آن کارگران، خود محصول خود را تولید می کنند. هرچند از نظر نگارنده نمی توان چنین ایده هایی را در سطح کلان جامعه عملی دانست. مشخصا ایده ی زمین های اشتراکی در مقابل کشاورزی مدرن حرفی برای گفتن ندارد. چراکه در کشاورزی مدرن کمتر از ده درصد سرمایه متعلق به نیروی انسانی است در حالیکه در زمین های اشتراکی غالب سرمایه، نیروی انسانی است (یا حداقل تا امروز چنین بوده است) و در مورد اتحادیه های کارگری نیز موضوع متفاوت است اگرچه این ایده نیز در نهایت باید در بستری لیبرالیستی اجرا شود چرا که همچنان مشکل اصلی پابرجاست. (تقسیم ثروت چگونه باشد) اما می تواند راهکاری خوب و مفید باشد برای رهایی از دام سلطه ی کارفرماها و صاحبان سرمایه.