بعد از نوشتن مطلبی در مورد پادکست دموکراسی درکار، عده ای از جملات پایانی بنده برداشت اشتباه کردند و عده ای نیز اعتراض کردند که چرا چنین حرفی زدی. اخلاق در اقتصاد یعنی چه؟ اخلاق در زندگی عادی نیز تعریف مشخص ندارد، با این کار راه برای اعمال نظرهای سلیقه ای باز می شود.
در ابتدا باید بگویم برای بنده فرقی نمیکند چه نامیده شود. اقتصاد توحیدی، اقتصادی اسلامی، اقتصاد اخلاق مدار، اقتصاد عدالت محور یا هرچیز دیگر بنده با الفاظ و اسامی کار ندارم. اما باید قبول کنم که توضیح چندانی در مورد طرح مورد نظرم ندادم. منظور بنده از اخلاق مطلقا یک سری کلیات اخلاقی مانند "بهره ی بالا بد است" یا "افزایش حقوق کارگران خوب است" نیست. قطعا چنین کلیاتی راه را برای انواع فساد باز میگذارد. قوانین باید شفاف و صریح باشند تا امکان سو استفاده وجود نداشته باشد. اما آیا تمام مانیفست های اقتصادی مانند سوسیالیسم یا لیبرالیسم همگی با جزئیات طرح های خود را بیان کرده بودند؟ آیا ثروت ملل آدام اسمیت گفته بود که چگونه باید قوانین وضع شوند؟ قطعا خیر. ثروت ملل شامل یک سری راهکارها و راه حل هاییست که کمک میکند تا ثروت مردم در جوامع بشری بیشتر شود. اما نگفته است که در سال 2018 دولت ها چه وظایفی دارند.
البته بنده نیز در فرصت مقتضی مطلبی در مورد چیزی که مد نظر دارم خواهم نوشت اما این نوشته هدف دیگری را دنبال می کند. در این نوشته قصد دارم به نظرات جناب آقای زیباکلام در مورد اقتصاد توحیدی اشاره داشته باشم. قطعا زمانی که میگویم (و میگوید) اقتصاد توحیدی، منظور صرفا کتاب اقتصاد توحیدی ابوالحسن بنی صدر نیست. منظور تمام نظرات و آرا پیرامون اقتصاد توحیدی و اسلامیست فارغ از نام آنها. از طرفی این نوشته به منظور دفاع از آرای ابوالحسن بنی صدر، آیت الله منتظری، طالقانی و امثالهم نیز نیست، بلکه صرفا نظرات شخصی بنده در مورد تلفیق دو مقوله ی اقتصاد و اسلام است.
قبل از اینکه بپرسیم اقتصاد توحیدی چیست باید بپرسیم اقتصاد چیست؟ آیا اقتصاد هدف است یا وسیله؟ آیا اقتصاد مانند شیمی و فیزیک است که شامل گزاره های قطعی و صد در صدی مثل "آب در صد درجه می جوشد" است؟ یا نه مانند سیاست است که هرکس هر حرفی بزند درست است مگر خلافش ثابت شود؟
اقتصاد هر دو هست و هیچ کدام نیست. اقتصاد شامل نظریات غیر قابل اثبات زیادیست که تنها گذر زمان میتواند درستی آنها را ثابت کند (در بعضی مواقع حتی گذر زمان نیز نمیتواند) به این گزاره ها گزاره های هنجاری گفته میشود و از طرفی شامل فرمول های قطعی بسیاریست که نمیتوان آنها را انکار کرد به این گزاره ها گزاره های اثباتی می گویند. همین ذات اقتصاد است که آن را پیچیده کرده است. اینکه جامعه ی بشری میتواند با کاپیتالیسم به رفاه بسیار خوبی برسد، در تکنولوژی پیشرفت کند اما در نهایت دچار انحطاط و فروپاشی از درون شود. یا با سوسیالیسم جامعه ای بسازد که هیچکس به همسایه اش حسادت نکند اما در نهایت ذات زیاده خواه بشر باعث نابودی آن شود. این تناقض ها وجود دارد اما از کجا ناشی می شود؟ از آنجا که ذات درونی بشر هنوز کشف نشده است. هنوز متوجه نشده اند بشر چه موجودیست و به چه چیز علاقه دارد و از چه چیز نفرت دارد. هنوز بشر را موجودی جامد تصور میکنند که میتوان روحیات آنرا سنجید میتوان آنرا پیش بینی کرد و برای آینده اش برنامه ریخت و همین بشر ناگهان تمام پیش بینی ها را بهم میریزد که اگر جز این بود هیچ نظام سیاسی/اقتصادی در جهان فرو نمیریخت و هیچ انقلابی صورت نمیگرفت.
انسان دو ذات دارد دو خوی متضاد که بنا به شرایط هرکدام را به منصه ی ظهور میگذارد. سیاهی و سپیدی، الهی و شیطانی، یین و یانگ. فرقی نمیکند نامش چه باشد. انسان دارای دو ذات اخلاقیست که میتواند در مواقع لزوم برای بقای خود از هرکدام استفاده کند. انسان میل بی نهایت به فساد دارد و از آن طرف میل بی نهایت به کمال. اما اینکه کدام راه را انتخاب کند بستگی به شرایط و محیط دارد. اگر شرایطش مهیا باشد چه کسی از رشوه ی سیصد میلیونی بدش می آید؟ اگر شرایطش مهیا باشد چه کسی از اختلاس 3000 میلیاردی (و اخیرا 12000 میلیاردی که البته گفته شده بدهی معوقه است) بدش می آید؟ اما اگر اینکار در جامعه توسط خود مردم قبیح و زشت شمرده شود. اگر از کودکی به آنها گوشزد شود که نباید حتی به اندازه ی ذره ای به حق مردم دست درازی کرد چه؟ آیا بازهم شاهد چنین وقایعی بودیم؟ شاید آری شاید نه. زمانی گفته شد تخصص مهم است یا تعهد؟ متخصص غیر متعهد مانند دزدیست که با چراغ آید و متعهد غیر متخصص مانند دوستی خاله خرسه است که میخواهد سود برساند اما باعث نابودی میشود. اما آیا متعهد متخصص نداریم؟ آیا نمیتوانیم پرورش دهیم؟
پس متوجه شدیم که اساسا مشکل اصلی سوسیالیسم یا کاپیتالیسم نه عدم اشنایی با مولفه های فلسفه ی اقتصاد که عدم آشنایی با خود بشر است، شاید فلسفه ی سوسیالیسم و کاپیتالیسم از خوب هم بهتر بود اما آنها هم در دامی افتادند که در قرون 18 و 19 بر سر راه تمام فلاسفه پهن شده بود و آن تصور انسان به عنوان یک حیوان ناطق.
حال با این مقدمه برویم به سراغ آنچه جناب زیباکلام در مورد اقتصاد اسلامی گفت (از اینجا به بعد از واژه ی اقتصاد اسلامی استفاده میکنم چراکه احتمالا با بکار بردن اقتصاد توحیدی تقاطعی با کتاب ابوالحسن بنی صدر پیش خواهد آمد) متن را میتوانید از اینجا مطالعه کنید.
در ابتدا ایشان صحبت هایی از آرمان کردند که طبیعیست، اساسا هر انقلابی به خاطر یک سری آرمان ها صورت میگیرد اما این آرمان ها تا چه حد میتواند به عینیت برسد بستگی به مردم آن کشور و آن انقلاب دارد. اینکه چقدر به آن باورها اعتقاد دارند و اینکه چقدر میتوانند آن باورها را با اصول صحیح پایه ریزی کنند. کشور ایالات متحده صد سال پس از انقلاب و استقلال از بریتانیای کبیر کشوری فقیر بود. اما آیا کسی در آمریکا میگفت که ما اشتباه کردیم که انقلاب کردیم؟ ابدا، چرا؟ چون نسل اندر نسل به پسران خود میگفتند که زمانی به ازای هر دو دلاری که با خون و عرقمان بدست می آوردیم باید یک دلار را کیلومترها آنطرف تر به پیشگاه امپراتور بریتانیا تسلیم میکردیم. اما امروز هرآنچه میکاریم خود میخوریم. فاصله ی آمریکای 1792 که پول کافی برای ساخت خانه ی ریاست جمهوری ندارد تا آمریکای 1992 که بزرگترین امپراتوری تسلیحاتی دنیا را به خاک سیاه مینشاند نه دویست سال بلکه همان بیست سال جنگ انقلاب آمریکا بود. انقلابی که درست است اوایل به ارامی به پیش میرفت (که مشخصه ی هر انقلابیست) اما در نهایت به جایی رسید که تارک عرش را شکافت. بزرگ ترین نظام امپرالیستی که تاریخ بشریت به خود دیده است.
آرمان آمریکا آزادی بود. اما آیا در ابتدا همه ی مردم آزاد بودند؟ برده داری در چه سالی ملغا شد؟ آیا آمریکایی ها در روزهای اول انقلاب به تمام آزادی های مدنی که امثال جرج واشنگتن قول آنها را داده بودند رسیدند؟ بعد از 40 سال چطور؟ بعد از 200 سال چطور؟ آرمان ها مقصدند و غالبا دست نیافتنی. آزادی مطلق دست نیافتنیست. اما تلاششان را می کنند (بنده قطعا با لیبرالیسم به معنای آمریکایی آن مخالفم اما بحث فعلا این نیست). آرمان های ما چطور؟ بعد از انقلاب به آنها رسیدیم؟ بعد از چهل سال چطور؟ رسیدیم؟ بعد از صد سال چطور به آنها میرسیم؟ بعید میدانم اما آیا به آنها نزدیک میشویم؟مشخص نیست اما ماهم تلاشمان را می کنیم.
سپس جناب آقای زیبا کلام سه گزاره را مطرح کردند در مورد قیمت مسکن، واردات پورشه و لباس عروس 50 میلیون تومانی. قیمت سانفرانسیسکو بیشتر از ایران است؟ چه کسی چنین حرفی به شما زده؟ آیا کسانی هستند که چنین گزاره ای را باور کنند؟ ایران یک کشور پهناور با انواع و اقسام مناطق است از کویری گرفته تا جنگلی و ساحلی قیمت کدام مسکن در کجای ایران از قیمت کدام مسکن در کدام ناحیه ی سانفرانسیسکو بیشتر است؟ البته در اینجا مقصود مناقشه در مثال نیست مقصود نشان دادن مشکلات آماری جناب زیباکلام است. اگر سایر مباحثی که ایشان مطرح میکنند از چنین دقتی برخوردار باشد که واویلاست. اما از جزئیات بگذریم.
جناب زیباکلام گفتند نگویید اقتصاد اسلامی چه بود بگویید اقتصاد اسلامی چه نبود؟ من میگویم این را هم نگوییم. بگوییم اقتصاد اسلامی چرا نبود؟ و حال که نبود به جای آن چه بود؟ اقتصاد اسلامی نبود و زمانی که بود وصله ی ناجوری مانند ژاپن اسلامی بود حال آنکه نه ایران ژاپن است و نه ژاپن اسلامیست. مردمی که پس از حمله ی مغول سالها در رخوت و سستی زیسته اند و جز در زمان صفویه تحرکی را به خود ندیده اند را چگونه میخواهید ژاپنی کنید؟ زمان جناب هاشمی (که آقای زیباکلام لحظه ای را از تکریم ایشان دریغ نمیکند) دولت هرچیز مفید برای خودش را از سوسیالیسم و لیبرالیسم برداشت و گفت این سازوکار ماست ما نه شرق میشویم و نه غرب ما ژاپن میشویم. (وتا آخرین لحظه از زندگی اش به همین ایده ی اشتباه پافشاری کرد)
افراد دیگری نیز آمدند. هرکس تزهایی داد در باب اقتصاد اسلامی اما اینها همه بودند و این، همه نبود. نیاز به یک نابغه بود و نابغه های ما (که اکثرا به طور اتفاقی مخالف هاشمی نیز بودند) یک به یک از بین میرفتند یا در میدان جنگ عملیاتشان لو میرفت یا در پشت جبهه ها توسط عناصر معاند ترور میشدند. نخبه های ما ترور شدند و این چنین شد که اقتصاد اسلامی نبود. اما اگرنبود به جای آن چه بود؟ این را خود جناب زیباکلام جواب دادند. اقتصادی بود که نه سوسیالیسم بود و نه لیبرالیسم از هرکدام یک قسمتی بود. هرکس آمد و خواست از ظن خود یار اقتصاد شود. روزی این یکی آمد و گفت بگذارید مردم تجارت کنند و دروازه های واردات را گشود و قاچاقچی ها هجوم بردند. صدای مردم درآمد آن یکی آمد و گفت دولت برای مردم اشتغال ایجاد میکند و شروع کرد به ایجاد طرح های عمرانی و پی ریزی کرد آینده ی ورشکسته ی دولت را. یکی دیگر آمد و گفت مردم میخواهند خود همه کاره ی اقتصاد باشند و اما به جای مردم، منابع را بین نزدیکانش تقسیم کرد دیگری آمد و گفت خیر تنها تولید چاره ی کار است تولید کرد و نتوانست صادر کند و دیگری آمد و... دیگری آمد و... دیگری آمد و نمیدانم چه کار کرد یا چه کار میخواست بکند فقط میدانم که کاری نتوانست بکند. (یا شاید توانست؟)
سپس جناب زیباکلام مثالی زده است که اگر من تاجر پیاز بودم و احتکار میکردم چه؟ این مثالها را میخواهم جواب دهم. آیا در اقتصاد اسلامی قرار است همه با هم یکی باشند؟ ابدا. آیا قرار است همه به یک میزان حقوق بگیرند؟ ابدا. اما آیا قرار است همگی از بیت المال به یک میزان سهم ببرند؟ قطعا. دولت وظیفه ی آموزش همگانی را برعهده دارد. برای این آموزش از بیت المال هزینه میکند. آیا من میتوانم برای آموزش فرزندم هزینه ی بیشتری بکنم؟ حتما. اما آیا میتوانم از دولت بخواهم به پسرم آموزشی فراتر از سطح آموزش همگانی ارائه کند؟ ابدا. یارانه ی سوخت، انرژی و آب نیز به همین صورت، دولت به این اقلام یارانه اعطا میکند. اما آیا کسی که در یک خانه ی 40 متری زندگی میکند با کسی که در یک خانه ی 1000 متری زندگی میکند باید به یک اندازه یارانه دریافت کنند؟ ابدا.
باز گردیم سراغ تاجر پیاز. تاجر پیازی میخواهد پیازهایش را بفروشد و قیمت پیاز در جامعه پایین است. پس پیاز را به جامعه نمیفروشد. یک ماه بعد پیاز را با قیمتی بالاتر میفروشد و سود میکند. آیا مشکلی دارد؟ جواب این سوال آسان نیست. اگر بازار نیاز به پیاز داشته باشد و فرد طماع بخواهد سود چند ده برابری ببرد قطعا آزاد نیست و باید با وی برخورد شود. اما اگر بازار از پیاز اشباع شده است و با فروش پیاز فرد تاجر متضرر میشود آزاد است که هرگاه که بخواهد پیاز را بفروش برساند.
اما آیا همیشه اوضاع به همین راحتیست؟ من دارویی را تولید کرده ام و تنها منم که به صورت انحصاری مالک آن هستم. حال میخواهم آن را بفروشم. به چه قیمتی بفروشم؟ آیا کسی توان این را دارد که بگوید داروی من ارزشش چقدر است؟ میتواند ارزشش بی نهایت باشد. من هر قیمتی که بگذارم مردم مجبورند از من بخرند. در این موقع لیبرالیسم با فرمول های پیچیده وارد میشود و میگوید به بالاترین قیمتی که بیشترین فرد آن دارو را میخرد بفروش. من می توانم دارو را به قیمت 1000 تومان به 10000 نفر و یا به قیمت 100 تومان به 90000 نفر بفروشم. در اینجا چه کسی صلاحیت دارد که به من بگوید چه قیمتی روی دارو بگذارم؟ هیچکس. دولت میتواند بگوید قیمت را کاهش بده؟ در واقع هیچکس به من نمیتواند بگوید چه قیمتی روی داروی خودم بگذارم چرا؟ چون همه مجبورند از این من بخرند، جانشان به این دارو وابسته است و آدمی برای یک دقیقه زندگی بیشتر حاضر است هرکاری بکند. تا به امروز تنها سنگ محک برای تمام مراودات بشری سود بوده است. اما اگر ما اخلاق را نیز وارد کنیم چه می شود؟ اگر من دارویی را که میتوانم 1000 تومان بفروشم را فقط 100 تومان بفروشم درست است که کمتر سود میکنم اما میتوانم جان 80 هزار نفر دیگر را نجات دهم توجه کنید در مجموع سود من فقط ده درصد کاهش داشت اما افرادی که نجات پیدا کردند 800 درصد افزایش را نشان میداد.
ازین دست مثال ها زیاد است اما سوال اصلی این است که چگونه میتوان اخلاق را در جامعه نهادینه کرد؟ چگونه میتوان یک جامعه ی اخلاق مدار در زمینه ی اقتصاد داشت؟ آیا اساسا چنین جامعه ای ممکن است که وجود داشته باشد؟
همانطور که گفته شد مشکل اساسی کاپیتالیسم و سوسیالیسم نه ایدئولوژی های آنها که برداشت آنها از انسان است. اینکه انسان چگونه موجودی است؟ قطعا همگی ماجرای هرم مازلو را شنیده اید. تا مدت ها هرم مازلو منبع تمام برنامه ریزی های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و حتی فرهنگی هنری بود. این هرم میگوید انسان باید به صورت نردبانی از طبقه پایین هرم شروع کند و یکی یکی پله های نیازهای بشری را به ترتیب: فیزیکی، امنیت، تعلق(عشق و علاقه)، یادگیری، زیبایی شناختی، خودشکوفایی و در نهایت تعالی را بپیماید. در دنیای مازلو هیچ هنرمند گرسنه ای وجود ندارد و همگی حاضرند امنیت خود را فدای لقمه ای نان کنند. البته که فردی گرسنه یک همبرگر را به یک تابلوی نقاشی ترجیح میدهد اما در میانه ی هرم همپوشانی زیادی بین خواسته های مردم وجود دارد، امروزه آزمایشات متعددی نشان داده است که افراد در بسیاری مواقع به جای توجه به قسمت های پایینی هرم به قسمت های بالایی هرم توجه بیشتری نشان میدهند. به عنوان مثال در یک شرکت از کارمندان خواسته شد که بهترین راه برای تقدیر از کارمند نمونه را از بین دو گزینه ی 1- اضافه کردن صد و پنجاه دلار به فیش حقوقی ماه آخرش و 2- معرفی و تشویق در بین سایر همکاران انتخاب کنند. بیش از هفتاد درصد از شرکت کنندگان گزینه ی دو را انتخاب کرده بودند و مثالهای زیادی از این دست که نشان میدهد علم بشری هنوز زمان زیادی میخواهد تا انسان را بشناسد.
قطعا بنده به هیچ وجه موافق سیستم اقتصادی کنونی نیستم و در نوشته های بسیاری از این اقتصاد و شرایطش به کرات گلایه کرده و مشکلاتش را گوشزد کرده ام. از الیگارش های بوجود آمده در دهه ی هفتاد و هشتاد (که طنز تاریخ این است که طرفداران همان جریان نامه میزنند و از الیگارشی گلایه میکنند)، از سیستم رباخانه و پر از فساد بانکی، از بانک مرکزی که هفت هشت سال است بازیچه ی دست سیاست شده و استقلال خود را از دست داده است. از نظام بروکراتیکی که سنگ اندازی های متعددی جلوی پای جوان های ما دارد همه و همه چیزهاییست که میدانیم. لازم نیست کسی متفکر یا استاد دانشگاه باشد اینها را هر راننده تاکسی و بقالی از آن مطلع است. چیزی که هرکسی نمیداند این است که چاره چیست؟ مقصد کجاست؟ مسیر چیست؟ موانع موجود در مسیر کدام است؟ اینها سوالاتی است که جناب زیباکلام هرگز به آنها جواب نداده و نمیدهد. جناب آقای زیباکلام بیش از آنکه یک متفکر باشد یک منتقد و مخالف است. مخالفت آسان است تخریب کردن را هر کارگر ساده ای میتواند انجام دهد اما ساختن یک بنای محکم و استوار است که نیازمند یک معمار چیره دست و زبردست است. البته که بنده مخالف نقد نیستم اما مخالف این نکته هستم که یک منتقد را در سطح یک متفکر بالا ببریم. نقد باید باشد تا تفکر تکمیل شود اما نقد به خودی خود دارای ارزش نیست چرا که زمانی که تفکری نباشد نقدی وجود نخواهد داشت نقد در صورت وجود تفکر معنا و موجودیت پیدا میکند.
جناب زیبا کلام بعد از گفتن مشکلات می گوید کشور ما چهل سال است در این مشکلات غوطه ور است و با یک دید سیاه و منفی به کشور بدون اینکه هیچگونه پیشرفتی را برجسته کند صرفا به بیان معایب می پردازد زمانی در نوشته ای گفتم که چنین فردی کلاهبردار است و امروز به شدت میخواهم به جناب زیباکلام چنین لقبی بدهم (اما هنوز نداده ام). جناب زیباکلام گویی نمیداند در مورد چه کشوری صحبت میکند. وی میخواهد تکنولوژی در حد ژاپن، فساد در حد دانمارک، رفاه در حد ایسلند، جذابیت در حد فرانسه، تمیزی در حد کره، علم دوستی در حد آلمان و خلاصه از هر کشوری چیزهای خوبش را جدا کند ایران را چنین جایی تصور کند و بگوید به عنوان مثال اگر حکومت فاشیستی-دیکتاتوری قبل حاکم بود به چنین مطلوبی میرسیدیم. البته نمیگویم ما پتانسیل رسیدن به چنین مطلوبی را نداریم اما مسلما چنین مطلوبی در چهل سال در مورد ایران حتی از خواب و رویا هم رویایی تر است جناب زیبا کلام گویی نمیداند در مورد کشوری صحبت میکند که حداقل صد و پنجاه سال به صورت غیر رسمی مستعمره بوده است. در مورد کشوری صحبت میکند که چهارصد سال از علم اروپا عقب تر است و ششصد سال در رخوت پس از حمله ی مغول به سر میبرد. کشورهایی مانند عربستان و امارات که با پول باد آورده ی نفت رشد بادکنکی داشته اند را نگاه نکنید. اینها مانند گاوی هستند که پس از تمام شدن شیرشان باید سلاخی شوند حتی گاها قبل از اینکه شیرشان تمام شود مانند ونزوئلا. پیشرفتی که در کشورهای نفتی حاشیه خلیج فارس و یا کشورهایی مانند مصر و ترکیه که به مدد توریسم و استقراض خارجی که من آنرا لیبرالیسم مستعمره می نامم رشد کردند و امروز وضعیت لرزان اقتصاد آنها را شاهد هستیم، قطعا نمیتوانند و نباید مقتدای اقتصادی ما قرار گیرند.
اما اقتصاد ما از اوایل انقلاب قطعا و حتما بهتر شده است. میتوان به جرات گفت تحولاتی که در این سالها اقتصاد ایران به خود دیده است در تاریخ ایران بی سابقه بوده است. هرچند قطعا مشکلاتی وجود داشته و دارد که باید حل شود باید اصلاح شود و تا طرح کلی که مقصود است کیلومترها فاصله است اما اولین قدم قطعا سخت ترین قدم است زمانی که این اولین قدم برداشته شد میتوان به آینده امیدوار بود. در کشورما بسترها آماده است اما نیاز به یک عزم راسخ است که از عهده ی نسل اول انقلاب که از انقلاب خسته و فرزندانشان در سوییس و اتریش و کانادا هستند بر نمی آید باید نسلی نو وارد کارزار شود البته نه نسلی که همن قدیمی ها آنرا دستچین کرده اند. نسلی بدور از بازی های حزبی و زنده باد و مرده بادهایی که امثال زیباکلام برای این مردم به ارمغان می آورند. کسانی که به دنبال تشویق و معروفیت و محبوبیت نباشند کسانی که به دنبال تایید نباشند و حرف حق را بزنند گرچه تعداد پذیرندگان آن کم باشد. (که معمولا همینطور است) به شدت به آینده امیدوارم اما امثال آقای زیباکلام قاتلان آینده و امید به آینده ی ایران اند. امثال آقای زیباکلام قاتلان نوزادانی هستند که قرار است در آینده در این کشور بدنیا بیایند و زندگی کنند.