"کمربندها را محکم ببندید و دامن همت بر کمر زنید که به دست آوردن ارزشهای والا با خوشگذرانی میسر نیست" امیرالمومنین (ع) -----------------------وبسایت: finsoph.ir
تو اونی که فکر میکنی هستی نیستی...
یکی از فیلم های جذابی که توی عمرم دیدم و چندین بار دیگه هم اون رو دیدم و اگر فرصت کنم باز هم اون رو میبینم باشگاه مشت زنی یا fight club هست. یک نبوغ خالص از دیوید فینچر بعد از فیلم بازی و البته فیلم تحسین برانگیز هفت که ماجرای قاتل روانی رو روایت میکرد که قربانیانش رو برمبنای هفت گناه کبیره انتخاب میکرد و به قتل میرسوند.
باشگاه مشت زنی باز هم روایتی روانشناسانه و البته جذاب از یک پسر منزوی و سی ساله است که در دنیای مصرف زده ی امریکا به دنبال کامل شدنه و کامل شدن رو در این میبینه که تمام آت و آشغال های مدرن موجود در ژورنال های تبلیغاتی رو بخره اما در یک شب تمام آرزوهاش به باد میرن. زندگی که فقط چندگام تا کامل شدن باقی مونده بود یک شبه تبدیل به خاکستر میشه و تمام اون رویاها به باد میرن.
من هم مثل خیلی از آدمای دیگه برده ی دکوراسیون آماده آکیا شده بودم... اگه یه چیز هوشمندانه میدیم مثل یه میز قهوه خوری به شکل نشان یین یانگ، باید میگرفتمش. وسایل اداری کلیپسک، دوچرخه بدنسازی هاورترک، یا مبل مدل یوهان شومن با طرح راه راه سبز استرین، حتی چراغ های آویز ریز لامپا که از کاغذهای مناسب برای محیط زیست ساخته شده اند. کاتالوگ ها رو ورش میزدم تا ببینم کدوم سرویس ناهار خوری مناسب آدم مثل منه؟ همه شون رو داشتم حتی ظرف های شیشه ای با حباب های کوچک و ناقص که ثابت میکنه ساخته ی دست آدمای درست کار، ساده و پرتلاشیه که بومیِ ... یه جایین.
راوی به ناچار دنبال جایی برای موندنه که یاد فردی میفته که چند ساعت پیش توی هواپیما باهاش آشنا شده بود. مردی عجیب که از همون دقایق اولیه آشنایی توی هواپیما توجهش رو جلب کرده بود. پس به شماره تلفنی که ازش گرفته بود زنگ میزنه و تایلر هم دعوتش میکنه به یک بار. اونجاست که راوی با عجیب ترین و شاید مهم ترین فرد زندگیش آشنا میشه تایلر دردن. تایلر عقاید عجیبی داره عقایدی کاملا متضاد اونچه که راوی تمام عمرش رو به خاطرش زندگی کرده. تایلر طرف دیگه ی سکه ی زندگی رو بهش نشون میده طرفی که توی اون آدم ها تلاشی برای کامل شدن نمیکنن تلاش نمیکنن که اونطوری که رسانه ها بهشون میگن زندگی کنن تلاشی نمیکنن اونکاری رو بکنن که بقیه میخوان.
تایلر: تو میدونی دووه چیه؟ راوی: یه تخت راحتی؟ تایلر: یه روکش فقط یه روکش. چرا آدمهایی مثل من و تو می دونیم که دووه چیه؟ آیا این برای زندمون حیاتیه اگر شکارچی جنگلی باشیم؟ راوی: نه تایلر: پس ما چی هستیم؟ راوی: مطمئن نیستم. مصرفکننده؟ تایلر : درسته ما مصرفکنندهایم ما پیامد جانبی نگرانی از نحوه زندگی هستیم. قتل جنایت و فقر.. البته اینا به من ربطی ندارند اون چیزهایی که به من مربوط میشن مجلههای معروفن یا یه تلویزیون با پونصد تا کانال یا اسم اون یارو که روی لباس زیرم نوشته شده راگین وایگرا. السترا... راوی: مارتا استوار تایلر: گور پدر مارتا استوار؛ ولی همه این چیزها از بین میرن پس مرده شور اون مبلت رو ببرن با اون طرح راه راه سبزش می خوام بگم که سعی کن هیچ وقت کامل نشی جلوی کامل شدن خودت رو بگیر. بذار تحول پیدا کنی. به نتایج کار اهمیتی نده.
بعد از این ملاقات عجیب تایلر از راوی میخواد که ازش بخواد که باهاش بمونه. راوی ازش میخواد و تایلر بلافاصله قبول میکنه بعدش تایلر از راوی میخواد که بزنتش. راوی با اکراه ضربه ای به تایلر میزنه و تایلر هم ضربه ای برمیگردونه و با هم گلاویز میشن و زد و خورد مختصری شکل میگیره. اما بعد از اون دعوا انگار تخلیه شدن. انگار تمام هیجانات دنیا براشون بی اهمیت شده بود انگار بعد از اون دعوا به خلسه ای رفته بودن که هیچ کس نمیتونست اونها رو بیرون بیاره حتی اگه تمام دنیا با بمب اتم نابود میشد. شب های دیگه هم دعوا رو تکرار کردن و کم کم افراد دیگه هم بهشون ملحق شدن اونقدر زیاد شدن که لازم بود یک محیط مخصوص و یک سری قانون برای انجمن سری و کوچیک اما رو به رشدشون وضع کنن.
تایلر : اولین قانون باشگاه مشت زنی اینه که در مورد باشگاه مشت زنی با کسی حرفی نمیزنید.... دومین قانون باشگاه مشت زنی اینه که در مورد باشگاه مشت زنی با کسی حرفی نمیزنید...... سومین قانون باشگاه اینه که اگه یه نفرد داد بزنه بسه یا از حال بره یا با دست به زمین بزنه دعوا تمومه..... چهارمین قانون اینه که توی هر دعوا فقط دو نفر میتونن باشن ..... قانون پنجم، هر نوبت فقط یه دعوا .... قانون ششم، پوشیدن پیراهن و کفش ممنوعه .... قانون هفتم. یه مبارزه تا جایی ادامه پیدا میکنه که ادامه پیدا می کنه .... و قانون هشتم و آخر اینه که اگه شب اولیه که به باشگاه مشت زنی میآیید باید مبارزه کنید
قوانین ساده بودن اما نکته ی قانون اول و دوم اینه که برای این وضع شدن که اجرا نشن و افزایش اعضای باشگاه به مرور زمان نشون میداد که به وضوح اعضا این قانون رو زیر پا میذارن اما برای تایلر مهم نبود. اون دنبال یک ارتش بود که داشت به دست میاورد. ارتشی که با استفاده از اون امپراتوری آنارشیستی خودش رو برپا کنه. تایلر بلند پرواز تر از اونی بود که راوی تصور میکرد اونقدر بلند پرواز که اجازه نمیداد هیچ چیز و هیچکس جلوی انجام پروژه هاش رو بگیره حتی خود راوی.
پروژه ای که تایلر قصد انجامش رو داشت پروژه ی میهم (خرابکاری یا ویرانگری) بود. پروژه ای که توی اون به تمام مراکز فساد در جامعه حمله میشد، مراکزی که جز بدبختی و فلاکت چیزی برای مردم نداشتن، ایستگاه های تلویزیونی، مراکز ارائه دهنده کارت های اعتباری، بانک ها و خلاصه هرچیزی که باعث فلاکت مردم میشد و اونها رو برده ی زندگی مدرن میکرد. روزها متعلق به مردم و پلیس بود اما شبها متعلق به ارتش تایلر در این گیر و دار پلیس دست به تحقیقات بزرگی علیه این گروه خطرناک زیر زمینی میزنه اما تایلر و دار و دسته اش با ترسوندن مسئولین عالی رتبه جلوی این کار رو میگیرن.
تایلر خطاب به رئیس تحقیقات علیه گروه: ببین کسایی که دنبالشی همون هایی هستن که بهشون وابسته ای. ما غذاهات رو میپزیم، ما آشغالات رو جمع میکنیم، ما تلفناتو وصل میکنیم، ما آمبولانستو میرونیم، وقتی خوابی ما نگهبانی میدیم... سر به سر ما نذار.
اما مهمترین و جذاب ترین سوپرایز فیلم در انتهاش اتفاق میفته که چون نمیخوام برای کسانی که فیلم رو ندیدن اسپویل بشه نمیگم.
در پایان از جناب دست انداز (با حفظ سمت مبتکر چالش حال خوبت رو با من تقسیم کن) برای این چالش زیبا تقدیر کنم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
انیمیشن Coco
مطلبی دیگر از این انتشارات
آموزش نقد فیلم (2): بر اساس روش جان فیسک
مطلبی دیگر از این انتشارات
درباره فیلم «آخرین قلعه» (The Last Castle)