در قسمت قبل قسمتی از نظریه ی لاک مورد انتقاد قرار گرفت و گفته شد انسان مالک هیچ چیز حتی ایده ای که به ذهنش میرسد نیز نیست. اما قوانین اجتماعی چگونه در این بستر ایجاد می شوند؟
توجه داشته باشید که وقتی گفته می شود ما مالک چیزی نیستیم معنا و مفهوم آن این نیست که کس دیگری مالک آن چیز است. حتی حاکم شرع (در اسلام) و یا پادشاه (در نظام های مطلقه) و یا رئیس دولت (در حکومت های سکولار و دموکرات) حق سلب مالکیت چیزی از فرد را ندارند. به این مفهوم که اگرچه ما پذیرفتیم زمین متعلق به من نیست این بدان معنا نیست که متعلق به فرد دیگری است و این مالکیت بین من و فرد دیگری روی زمین تقسیم شده است. بلکه این گزاره تنها برای این قرار داده شده است تا مشخص شود فرد هرگز نمی تواند از زمین، خانه و یا هر چیز دیگری به طریقه ای نادرست استفاده کند.
زمانی که من خانه ای خریداری می کنم نمی توانم آن خانه را بی دلیل نابود کنم. چرا که هیچگاه جامعه چنین حقی را به فرد تفویض نکرده است. هنگامی که من یک خوراکی خریده ام نمی توانم مواد زاید آن را در طبیعت رها کنم چرا که مالک آن خوراکی نبوده ام بلکه تنها برای استفاده به من داده شده بود. پس هنگامی که استفاده ی فرد از چیزی به پایان رسید موظف است آن شی را به فرد دیگری برای استفاده منتقل کند و یا برای بازیافت و استفاده ی مجدد، آن را در اختیار افرادی دیگر قرار دهد دقیقا همان کاری که افرادی در زنجیره ی پیش از اون انجام می دادند. یعنی ما در اینجا یک زنجیره ی دو سر بسته نداریم که یک سر آن کسانی باشند که مواد معدنی را از طبیعت استخراج می کنند و سر دیگر کسانی باشند که محصول نهایی را استفاده می کنند. بلکه یک سر این زنجیره همواره باز است و تا زمانی که محصول نهایی به اتم های غیر قابل مصرف تجزیه نشده اند این زنجیره ادامه پیدا خواهد کرد.
اما در صورتی که فردی به وظایف خود به درستی عمل نکند چکار باید کرد؟
جواب کمی پیچیده است. در وهله ی اول باید افراد در اجتماع وارد عمل شوند و به فرد تذکر دهند و بگویند چیزی که تو سعی در نابودی آن داری حق تمام ماست. نه تنها ما افراد حاضر در این اجتماع بلکه فرزندان ما و افرادی که حتی در این کشور زندگی نمی کنند نیز از چیزی که تو سعی در نابودی آن داری سهیم اند. در صورتی که اجتماع نتوانست یا به دلایلی نخواست حرکتی نشان دهد این وظیفه ی قانون گذار است (در صورتی که فرض کنیم ایده ی ما تبدیل به قانون شده است) تا اجازه ندهد فرد در جهت نابودی حق دیگران گام بردارد. این کار می تواند با آموزش، تشویقات و تنبیهات و... انجام شود. و در آخرین مرحله که جز در موارد خاص نباید اتفاق بیفتد حاکم وارد عمل می شود و مالکیت فرد را از آن شی سلب می کند. البته در اینجا حاکم باید ویژگی هایی داشته باشد که مهم ترین آنها عدالت وی است نکته ی مهم دیگر این است که دستور سلب مالکیت باید مستقیما با بررسی خود حاکم صادر شود نه حتی معتمد وی. (در مورد ویژگی های حاکم بحث ها بسیار زیاد است که در حوصله ی بحث نمی گنجد.)
اما در مورد مالکیت معنوی: در این دنیا علم بجز موارد خاص باید عمومی شوند. علوم مهم و استراتژیکی که با سلامت انسان سروکار دارند مانند پزشکی، زیست شناسی، تولید دارو و... نباید به صورت انحصاری متعلق به کسی باشد. کسی نمی تواند ادعا کند تولید دارو متعلق به اوست. البته می تواند مالکیت معنوی تولید دارو را داشته باشد اما نمی تواند بگوید من این دارو را در مقیاس کم و یا قیمت بالا عرضه می کنم. بلکه باید دارو را تا جایی که امکان دارد در مقیاسی بالا و قیمت کم عرضه کند. هرچند این بدان معنا نیست که فرد ضرر کند. بلکه بدان معناست که انتظار سودی معقول داشته باشد که عرف جامعه است. عرف جامعه را نیز خود جامعه تعیین می کند. اما در مورد پتنت ها. اگرچه به شخصه با پتنت کردن مخالف بوده (حداقل با پتنت های بیست ساله) و آن را متضاد با روح گسترش علم می دانم اما می توان قبول کرد که پتنت هایی کوتاه مدت (نهایتا پنج ساله) برای حقوق مالکیت معنوی در مواردی که اختراع مخصوص یک کالای مصرفی است قائل شد. اگرچه در دنیای امروز پنج سال نیز زمان بسیار زیادی است و پتنت ها معمولا پس از دو تا سه سال از بین می روند و کپی می شوند که گاهی این زمان به چند ماه نیز می رسد. (البته بیشتر در مواردی مانند علوم دیجیتال)
با تفاسیری که رفت چند اتفاق خوب برای جامعه رخ می دهد:
اول آنکه جامعه می تواند به صورتی متوازن از مواهب بوجود آمده استفاده کند. قطعا هنگامی که چنین شیوه ای در جامعه حکم فرما باشد احتکار امری غیرقانونی تلقی می شود. مواد اولیه به بهینه ترین شکل ممکن مصرف می شود و کمترین ضربه به طبیعت وارد می شود.
دوم آنکه حقوق مالکیت با وجود اینکه گفته شد مالکیت امری اعتباری و نسبی است محترم شمرده می شود. تنها چیزی که در این سیستم تحت تاثیر قرار میگیرد انباشت سرمایه است.
سوم آنکه علم در سطح وسیعی در جامعه و جهان گسترش پیدا میکند و فرصت های برابرتری برای عموم جهانیان ایجاد می شود.
و چهارم آنکه مالکیت انسان بر انسان که سرمایه داری به دنبال آن است به کل برچیده می شود.
اگر نقدی دارید بیان کنید.
مطالب قبلی: