aida.bandi
aida.bandi
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

بي پاياني كه پايان داشت...

داستانمون رو مرور ميكنم، داستان تلخِ شيريني كه عمر بودنت كوتاه بود و يادآوري خاطراتش بي پايان.

بي پاياني كه پايان داشت...

و امروز سالگرد شروعِ پايان من و بي پايان تو .

من، يك جسم خسته ، نشسته بر روي نيمكتي زنگ زده در گوشه خياباني خلوت با هواي بلاتكليف ارديبهشت ماه و غبار هوس برانگيز بهارنارنج ، دست و پنجه نرم ميكنم و روي ديوار كاهگلي باغ روبرو مثل پرده سينما ، تو را تخيل ميكنم.

و روز اخر را جور ديگري رقم ميزنم.

من،! بهترين نويسنده و كارگردان سكانس آخر و "بدترين "بازيگر فيلم كوتاهمان بودم.

عاشقانهايدا نوشترفتن
دل مينويسد، گاهي روزي چند بار، گاهي حتي ماهها چيزي نميگويد... ؛ بستگي دارد به فصل، به هوا، به نور، به عشق، به غم...aida.bandi@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید