وقتهايي كه دلم تنگ تو ميشود، به آن چمدانِ هميشه آماده ي دم در نگاه ميكنم ...
همه چيز مهياست، فقط كافيست بردارم و به سمت تو حركت كنم.
اما چمدان آنقدر سنگينِ خاطرات زخمي و كهنه شده كه توان بلند كردنش را ندارم.
كاش ميشد كمي از آن دردهاي روزهاي اخرِ ِبا تو بودن را از چمدان در بياورم و سفرم را آغاز كنم.