Maryam:)درthe life mood·۲ سال پیشقلب منجمد...بيا و اين جان خسته...اين دستان سرد...اين قلب منجمد را با نگاه پر مهرت بهبود ببخش...
نازلی دانشخواه·۲ سال پیشبيرون از ماشين هوا خاكستري بودبا تمام تنهايي در ماشينم نشسته ام، ساعت سي دقيقه از هفت صبح گذشت ، قفل فرمان را ميزنم، قفل در را ميزنم ، به دلم قفل ميزنم، وارد اداره ميشوم
Dell·۴ سال پیشزمان!زمان داره با سرعت ميگذره...آنقدر سريع كه؛نميتونم براى شمارش از روزها استفاده كنمكارى به ساعت ها ندارم..دقيقه ها رو به حساب نميارمدرگير ثاني…
Dell·۴ سال پیشمونولوگ هاي منحقيقت اينه هيچ كس نميتونه به يكي ديگه كمك كنهاينكه خودش بايد بخواد و اينا، هم، همش حرفه...نميتوني خودتو گول بزني و بگي حالم خوبه كهكلا ذات…
aida.bandi·۵ سال پیشمغز نازنينم ،آرام بگير!از در و ديوار مغزم ، فكر تو ميريزه پايين، چراغشو خاموش ميكنم و ميخوابم، اونجا هم خواب تو رو ميبينم،بيدار ميشم يه ليوان آب ميخورم ، تا خواب…
aida.bandi·۵ سال پیشدلم برايت تنگ شده...خاطرات بدِ گذشته ، هميشه مانع از رسيدن من به حقايق شيرينِ پيش رويم شده...
aida.bandi·۵ سال پیشتلخِ شيرينِ منآه تلخِ شيرين من ،دلتنگي تا پيش از تو معناي ديگري داشت، سوز غم نداشت، درد فراق نداشت، خيالپردازي نداشت، عرق سرد نداشت، بي خوابينداشت...فقط…