aida.bandi
aida.bandi
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

پاييز شروع من است

نفست باد خوش است ، وَ لبت داغتر از داغ ِ تنور

هر دو چشمت ارام ، وَ دلت دشتِ صبور

من ولي سردم و بي روح و خموش

هر دو چشمم خسته، و دلم اسب چموش

تا كه شد فصل خزان، وَ درختان همه زرد

دل غمگين ِ چموش، هوس باران كرد

ابرها جمع شدند ، ناگهان رعد شديدي رخ داد

و دلم آهسته زير آوار مصيبت ، شد شاد

چون دلت را از دور، لابلاي ريزش نم باران ، ديد

آن دو لبخند زدند بي درنگ وَ بدون ترديد

و از آن لحظه به بعد، رام شد آن اسب چموش

و دلم نيست دگر، سرد و بي روح و خموش

دل تو ديدني و دل من غرق تماشاي تو شد

واي عجب پاييزي ، كه همه درد و غمم درمان شد

پاييزعاشقانه
دل مينويسد، گاهي روزي چند بار، گاهي حتي ماهها چيزي نميگويد... ؛ بستگي دارد به فصل، به هوا، به نور، به عشق، به غم...aida.bandi@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید