سلام آقا
آشنای غریبِ شهر
سلام ترنم زیبای باران بهاری
سلام تنهای ایستاده
سلام ای همه کس ِ جهان
سلام ای مولای تنهای من
سلام ای کسی که هر صبح به امید یاریاش برمیخیزم و هر غروب ناراحت از یاری نکردنش
سلام بر کسی که به سختی یادم میماند دارمت
سلام به تو ای طلوع خورشید
ای نجوای زیبایی
ای صبح سفید
ای آرزوی بلند
ای شفق پایدار
ای ستاره نامیرا
ای قطب گیرا
و سلام بر تو، سلامُُ علی سلام
دلتنگ که میشوم پناه میبرم بر در و دیوار حقیقی و مجازی
شاید باشد دستگیره ای
آقای تنهای من
آقای غریب من
شما خودتان بهتر از هرکس تنهایی را میدانی
و غریب تر از تو نیست که نشانه اش آن است
که امثال من مینویسند برایت وقتی که دلتنگند؟
و هنگامی که هیچ امیدی ندارند؟
آقای تنهای من
تنها هستم
گفتند پدرتان امام رضا غربا را دوست دارد چون خودش غریب بوده است
شما که تنهایی
دوست داری تنهایان را؟
کسانی که دوستی ندارند آقای من؟
تا کوله بار هرشب را گاهی به میان بگذارند و دردِ دلی کنند؟
آقای غریب تنهای من
و در غریبی و تنهایی تو همین بس که مینویسم برای اینکه از تنهایی باز شوم
آقا جان
تا تنها نشوم، چرا خاطرم نیست امامی دارم؟
حی و حاضر
از شما در ذهنم زمانی است که تمام رشته ها رو به گسست باشد و من فریاد بزنم یابنالحسن!
و شما چه زود درد عاشق خود را دوا میکنی
و من چه بد شدم که نمیشنوم نجوای هر روز و شبت را
به راستی تو از جدت حسین غریب تر هستی
چرا که گوشِ مادیِ میدانِ نبرد، شنید صدای هل من ناصر ینصرنی حسین را
ولی حال صدای تو را جز دل های روشن نمیشنوند...
تا نیایی گره از کار جهان وا نشود
خدا کند که بیایی.
این حقیر محتاج به دعای خیر شماست.