+ ساعت ۶ صبح
جمعیت انبوهی با آرامش و متانت روی صندلیهای ایستگاه نشسته و منتظر رسیدن قطارند؛
علی اصغر روی شانه مادرش خوابش برده و فاطی برای صفیه از سبزیچینی دیروز تعریف میکند.
وضعیت جوی مساعد بوده و باد با سرعت مطلوبی از شمال به جنوب در جریان است.
+ ساعت ۶:١٠ صبح
عمو ناصر که آخرین نخ سیگارش را کشید با قیافهای مشابه بازپرس در پایان فیلم های جنایی،
انتهای آن را با پاشنه خاموش میکند
و برای تکمیل پرونده
و نشان دادن حس "١-٧" اش
حالت " آماده باش " برای سوار شدن در قطار میگیرد و به انتهای ریل چشم میدوزد.
در این هنگام فاطی که داستان سبزیچینی خود را به غیبت پشت هفت جد شوهر رسانده بود،
با دیدن حرکت عمو ناصر و تنی چند از مازندرانی های غیور دیگر گفت:
ای مه شیمار* بمیره، صفیه دو بیر!**
و آسیمهسر در جهت جریان مردم حرکت کرد.
از متانت و آرامش مقداری کاسته شد
اما هنوز جای امیدواری است.
وضعیت جوی همچنان مطبوع
و دمای هوا مقداری افزایش یافته است.
---
*نوعی مار خطرناک که فقط در مازندران یافت میشود.
**ای صفیه، شروع به دویدن کن!
+ ساعت ۶:٣٠ صبح
جمع کثیری از مردم کنار ریل ها ایستادهاند و برخی در حالت استارت دوی ١٠٠ متر قرار گرفتهاند.
نوای نِنِه؟! نِنِه!!* ... با زیرصدایی از فحشهای مازنی فضا را پر کرده
و طاقت همگی به سر آمده.
علی اصغر خیلی وقت است بیدار شده
و با مادرش منتظر رسیدن قطارند؛
ذوق چشمانش دیدنیست.
---
*مادرشان را صدا نمیزنند،
میگویند: نمیآید؟!
+ ساعت ۶:۴٠ صبح
قطار از راه میرسد؛
هجوم مردم به گونهای است که
فاطی و صفیهای را نمیتوان دید و
تشخیص عمو ناصر از علیاصغر مشکل شده.
جمعیت به داخل واگن به جریان میفتد!
پیرزن بغچهاش را روی صندلی پرت میکند و
این یعنی سالمندم و جایم مشخص.
زرنگ پسری روی صندلی بغل،
از چمدان تا فلاسکش را جای داده و
دو ردیف جلوتر،
سلیطهای جیغ میکشد: سکینه!
در واقع دوستش که قرار است دو ایستگاه جلوتر سوار شود را صدا میزند؛
شاید علت داد زدن هم
فاصله زیاد بین آن دوست.
خلاصه که اینجا به جنگل شباهت دارد و اگر نجنبی،
جایی برای نشستن نداری!
وضعیت جوی بسیار نامطلوب است
و به خاطر حضور خانواده در جمع
از اعلام واضح آن معذوریم.