گل یاسی که بر زمین افتاد و من را برای هزارمین بار در روز تورا به یاد من آورد عجیب دلم میخواست در این زمان تو کنار من بودی و شاید هم من در کنار تو کسی چه میداند؟
شاید در یک ماشین شاید لب دریا شاید لب پنجره شاید زیر درخت یاس هرجایی بودیم فقط دوتایی بودیم نمیدانم تو از اینکه من تورا دوست دارم خبر داری ؟ یا اینکه تو مرا دوست داری و نمیگویی؟ یک جمله ای هرزمان که چشمانت را میبینم یادم می افتاد ! چشم ها دروغ نمیگویند آن لبخند نرم آن نرمی چشمانت آن نمکی بودن صورتت کاش دروغ نباشد هنوز که راز دلت را لو نداده ای !یک سوال حالا میگویی یا...؟