احمد اسلامی
احمد اسلامی
خواندن ۹ دقیقه·۶ ماه پیش

سهراب، حرفی از جنس زمان / ۲۰

درون‌مایه‌های عرفانی شعر سپهری / ۱۵

عرفان طبیعت محور / ۱

احمد اسلامی



۱- فراتر از طبیعت_ ستایی و طبیعت_گرایی، سپهری - به گواهیِ بر جا مانده‌های هنری‌اش - طبیعت_محور و طبیعت_مبنا‌ست و این هسته مرکزی و کانونی عرفان ( عقلانیت و معنویت) اوست.

سپهری (چنانکه در فصل پیشین در گفته آمد):

۱ / ۱- خداباور است.

۲ / ۱- به رغم آن، اما خرقه‌ای - هیچ - از کیش و آیین بر تن نکرده و فرا‌ایسم است.

۳ / ۱- و از این رهگذر به شدت معنا‌گرا‌ست.

۴ / ۱- و از وجوه معنایی او رویکرد عارفانه به هستی و زندگی است.

۵ / ۱- و در این رویکرد، محور و مبنا طبیعت است.

۲- و چنین است که شاعر / سپهری در قامت سالکی به منظور مواجهه با هستی، در جستجوی سرزمینی است آرمانی که در آن زخت افکنده و خلوت گزیند، سر‌زمینی که در زبان شعری او با ترکیب‌واژه‌های گوناگونی، باز‌نمایی شده است، از جمله: «طرف دیگر شهر»، «بام ملکوت »، «پشت هیچستان»، «پشت دریاها» و ... به ترتیب در صدای پای آب و در دفتر حجم سبز، قطعه‌های واحه‌ای در لحظه و پشت دریاها. در نامه‌ای خطاب به یک از دوستانش:

· « .... تنهایی من از چیزهای هماهنگ پر بود. چیزی نمی‌خواستم و دست من همواره پر می‌شد. مهربانیِ هستی از همه جا می‌تراوید، نوازشی پنهان همه چیز را در برگرفته بود.
گاوی که در یونجه‌زار می‌چرید چنان در گردش هستی رها بود که با رهایی خود بستگی‌های خانوادگی مرا سست می‌کرد. در دامنه‌ها، تا بخواهید لاله فراوان بود. گیاهی دیدم که سراپا آبی بود و چون چند تای آن را از دور می‌دیدی، می‌پنداشتی تکه‌ای از صبح را روی زمین انداخته‌اند. به هنگام بامداد، گل‌های کاسنی چنان جلوه‌ای داشتند که نهانی‌ترین آینه‌های احساس را پر می‌کردند. گاه زیبایی چنان به ما نزدیک می‌شود که از تار و پود هستی نیز می‌گذرد و در ما سرازیر می‌شود. باید همیشه چنین باشد. سالها پیش در بیابان‌های شهر خودمان زیر درختی ایستاده بودم، ناگهان خدا چنان نزدیک آمد که من قدری به عقب رفتم. مردمان پیوسته چنین‌اند تماشای بی‌واسطه و رو در رو را تاب نمی‌آورند. تنها به نیمرخ اشیاء چشم دارند.
دیری است بیشتر وقت خود را در خانه می‌گذرانم. از برخوردهای با این و آن کاسته‌ام. اگر یاران مثل درخت بید خانۀ ما کم‌حرف بودند، هر روز به دیدنشان می‌رفتم.
گاه یک قطره آب که روی دست ما می‌افتد از همۀ دیدارها زنده‌تر است. (هنوز در سفرم: شعرها و یادداشت‌های منتشرنشده از سهراب سپهری، نشر فرزان روز، ص۹۳)

۳- و از این رو است که در زیست_جهان سپهری «تماشا» جایگاه ویژه‌ای پیدا کرده و معنا می‌یابد. در نامه‌ای می‌نویسد: « ... کار من تماشا‌ست و تماشا چه‌گوارا‌ست ... » (هنوز در سفرم / نامه به مهری / اردیبهشت ۱۳۴۲)

چه آنکه وی بر پایه قدس‌_انگاری هستی، جهان را تماشاگه راز دانسته و از این زاویه نظاره‌گرِ تراوش «رازازلی» است. سپهری، به گواهی اشعار هشت کتاب «آنی» دارد و «دست و رو در تماشای اشکال شسته» و «به آغاز زمین نزدیک» است و «دست در رنگ‌های فطری شناور و روح در جهت تازه اشیا» دارد و «به شیوه باران پر از طراوت تکرار» است. سپهری در این تماشا و مکاشفۀ معنوی، «تنهایی» را برکشیده، از «آب» و «آبی» و « باران» و «شط» سخن گفته و از «باغ دیرین» و «پریروزهای فکر» و از روزگاری سخن می‌گوید که «انسان در متن عناصر می‌خوابید» و «‌در سمت پرنده فکر می‌کرد» و از «تراوش بی‌واسطه نگاه» برخوردار بود و این تجربه زیسته اوست:

«ای سرطان شریف عزلت / سطح من ارزانی تو باد / یک نفر آمد / تا عضلات بهشت / دست مرا امتداد داد / یک نفر آمد که نور صبح / مذاهب / دروسط دگمه های پیرهنش بود / از علف خشک ایه‌های قدیمی / پنجره می‌بافت / مثل پریروزهای فکر جوان بود / حنجره‌اش از صفات آبی شط‌ها / پر شده بود / یک نفر آمد کتاب‌های مرا برد / روی سرم سقفی از تناسب گل‌ها کشید / عصر مرا با دریچه های مکرر وسیع کرد / میز مرا / زیر معنویت باران نهاد / بعد نشستیم / حرف زدیم از دقیقه‌های مشجر / از کلماتی که زندگانی‌شان در وسط آب می‌گذشت / فرصت ما زیر ابرهای مناسب / مثل تن گیج یک کبوتر ناگاه / حجم خوشی داشت.»

۴- و درست در این راستا ست که از طریق فرم شعر، به « آشنایی_زدایی» روی آورده و «شستشوی چشم و جور دیگر بینی» را آموزش می‌دهد ( صدای پای آب). سپهری در هنر ورزی گر چه به طبیعت روی آورده است، اما بی‌گمان طبیعت_ گرایی در شعر او، نماد و نماینده «سمبلیسم» است و بدین ترتیب می‌کوشد تا از مواجهه عامیانه و سطحی گذر کرده و رمز_گشایی و راز_یابی کند. می‌گوید: «بیا از حالت سنگ چیزی بفهمیم / بیا زودتر چیزها را ببینیم / بیا ... » ( د / حجم سبز، ق / به باغ همسفران) و نیز می‌گوید: « ... / بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم / نام را باز ستانیم / از ابر / از چنار / از پشه / از تابستان / ... » (صدای پای آب) و بدین نگاه و نگر، دردمندانه می‌گوید: « ... / من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم / حرفی از جنس زمان نشنیدم / هیچ چشمی عاشقانه / به زمین خیره نبود / کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد / هیچ کس زاغچه‌ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت ... » (د / حجم سبز، ق / ندای آغاز) و نیز می‌گوید: « ... / چرا مردم نمی‌دانند که لادن اتفاقی نیست / نمی‌دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروز است / چرا مردم نمی‌دانند / که در گلهای ناممکن هوا سرد است / ... » ( د / حجم سبز، ق / آفتابی)

سپهری به رغم دردمندی و نوعی گله‌مندی، اما بر این امید و باور است که: « ... / هنوز برگ / سوار حرف اول باد است / هنوز انسان چیزی به آب می‌گوید / و در ضمیر چمن جوی یک مجادله جاری است / و در مدار درخت / طنین بال کبوتر / حضور مبهم رفتار آدمی زاد است ... » ( مسافر)

۵- باری، چنانکه در گفته آمد و بر نبشته شد: به گواهی دهها فقره و فراز از شعر هشت کتاب، عرفان سپهری، عرفان طبیعت_محور و الهیات او، الهیات طبیعی است. برای نمونه به این فقرات بنگرید:

« ... / روشنی را بچشیم / شب یک دهکده را وزن کنیم خواب یک آهو را / گرمی لانه لک لک را ادراک کنیم / روی قانون چمن پا نگذاریم / در موستان گرهٔ ذایقه را باز کنیم / و دهان را بگشاییم اگر ماه درآمد / و نگوییم که شب چیز بدی است / و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ / و بیاریم سبد / ببریم این همه سرخ این همه سبز ... / ... / بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم / دیده‌ام گاهی در تب ماه می‌آید پایین / می‌رسد دست به سقف‌ ملکوت / دیده‌ام سهره بهتر می‌خواند / گاه زخمی که به پا داشته‌ام / زیر و بم‌های زمین را به من آموخته است / گاه در بستر بیماری من حجم گل چند برابر شده است / و فزون‌تر شده است قطر نارنج شعاع فانوس / و نترسیم از مرگ / ... / و همه می‌دانیم / ریه‌های لذت پر اکسیژن مرگ است...! / در نبندیم به روی سخن زندۀ تقدیر / که از پشت چپرهای صدا می‌شنویم / پرده را برداریم / بگذاریم كه احساس هوایی بخورد / بگذاریم بلوغ / زیر هر بوته كه می‌خواهد بیتوته كند / بگذاریم غریزه پی بازی برود / كفش‌ها را بكند / و به دنبال فصول از سر گل‌ها بپرد / بگذاریم كه تنهایی آواز بخواند / چیز بنویسد و / به خیابان برود ... » ( صدای پای آب)

۶- شعر سپهری -چنان دیگر آثار وی همانند «اتاق آبی» و «هنوز در سفرم»- نشان داده و می‌دهد، که او از رهگذر تماشا و نوعی مراقبه با و در طبیعت، خونش پر از «شمش اشراق» (ما هیچ ما نگاه / اینجا پرنده بود) می‌شود.

فرازهای فراوانی از هشت کتاب، روایت چنین تجربه و چنین نگاه و نگرش است، برای نمونه:

· «شب سرشاری بود / رود از پای صنوبرها تا فراتر می‌رفت / دره مهتاب‌اندود و چنان روشن کوه که خدا پیدا بود / ... » (حجم سبز، از روی پلک شب)
· « ... / رفتم قدری در آفتاب بگردم / دور شدم در اشاره‌های خوشایند / رفتم تا وعده گاه کودکی و شن / تا وسط اشتباه‌های مفرح / تا همه چیزهای محض / رفتم نزدیک آبهای مصور / پای درخت شکوفه‌دار گلابی / با تنه‌ای از حضور / نبض می‌آمیخت با حقایق مرطوب / حیرت من با درخت قاتی می‌شد / دیدم در چند متریِ ملکوتم / ... » (ما هیچ ما نگاه، نزدیک دورها)
· « باید کتاب را بست / باید بلند شد؛ / در امتداد وقت قدم زد، / گل را نگاه کرد. / ابهام را شنید... / باید دوید تا ته بودن / باید به بوی خاک فنا رفت / باید به ملتقای درخت و خدا رسید... / باید نشست، / نزدیک انبساط / جایی میان بیخودی و کشف ... » (ما هیچ ما نگاه، هم سطر هم سفید)

۷- فرازهایی از این دست بار‌دار ایده و آموزه‌ای در فهم فلسفه سپهری است و آن، فرا رفتن از ثنویت / دوئالیسم دکارتی و برکشیدن و برجسته سازی طبیعت گرایی است.

در این نگاه -که، اجمالا، ریشه در رمانتیسم آلمانی دارد و از آراء اسپینوزا تبار میگیرد- طبیعت دارای نوعی از هوشمندی است و با انسان به یگانگی می‌رسد و سرانجام از ایده و اندیشه خدا / طبیعت= خدا همه انگاری سر بر می‌کشد.

چنین نگاهی - که در شعر سپهری بر‌جسته و نمودهای فراوان دارد- در نظام اندیشگی شاعرانه او بار بر نوعی از هستی شناسی و در پیوند با زیبا‌شناسی عقلی و پلورالیزم یکپارچه‌نگر انسانی است که بر پایه آن همه زیستمندها شبکه‌ای بهم پیوسته از کل یکپارچه‌اند و بر پایه آن، اخلاق زیست‌محیطی انسان‌محور، جای خود را به اخلاق زیست‌محیطی طبیعت‌محور می‌دهد. برابر این نگاه، طبیعت دارای ارزش مستقل است و انسان بخشی از طبیعت است و به هیچ روی، حق تصرف و استخدام طبیعت را نداشته و ندارد.



یادداشت‌های پیشین:

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۷

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۸ - ۱

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۸ - ۲

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۸ - ۳

سهراب، حرفی از جنس زمان / ۱۹

طبیعتتنهاییسهراب سپهریاحمد اسلامیالف مشعل
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید