ویرگول
ورودثبت نام
احمد اسلامی
احمد اسلامی
خواندن ۱۱ دقیقه·۱ سال پیش

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۴

درآمدی بر درون‌مایه عرفانی شعر سپهری / ۹

«عبور / ۸»

مدارهای عبور

احمد اسلامی


عبور، بمثابه زیست‌جهان سالک - چنانکه در گفته آمد - ریشه‌های هستی‌شناسانه دارد، اینجایی و اکنونی است و بی هیچ نقطه‌ای در پیایان تا مقصد «هیچ» دامن کشیده و می‌کشد و در پویه است. پویشی چنین روانبخش و رهایی‌ساز، با توجه به زیستگاه زمینی، در فرایند خود، مدارهایی بمثابه جان‌پناه و گریز‌گاه دارد و می‌خواهد و باید بر ساخته شود و این در ذهن و زبان سپهری روشن و نمایان است و از این زاویه، شعر او نمایشگاه گریز و گذار‌های پیاپی در بود و نمودهای گوناگون است، از جمله:

۱- مدار کودکی

«کودک / کودکی / کودکانه» در هشت کتاب، بویژه در دو دفتر «حجم سبز و ما هیچ ما نگاه» از استعاره‌های نسبتا پر بسامد است و بارها از آن استفاده شده است، برای نمونه:

· «تا سواد قریه راهی بود / .... / .... / می‌گذشتیم از میان آبکندی خشک / از کلام سبزه زاران گوش‌ها سرشار / ... / زیر دندان‌های ما طعم فراغت جابجا می‌شد / .... / هر یک از ما آسمانی داشت در هر انحنای فکر / هر تکان دست ما با جنبش / یک بال مجذوب سحر می‌خواند / جیب‌های ما صدای جیک جیک صبح‌های کودکی می‌داد / ما گروه عاشقان بودیم و راه... » ( دفتر حجم سبز، قطعه تپش سایه دوست)
· «خانه دوست کجاست؟ / در فلق بود که پرسید سوار / آسمان مکثی کرد / رهگذر ... / و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت: / نرسیده به درخت / ... / دو قدم مانده به گل / پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی / و ترا ترسی شفاف فرا می‌گیرد / در صمیمیت سیّال فضا خش خشی می‌شنوی / کودکی می‌بینی / رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور / و از او می‌پرسی / خانه دوست کجاست؟» (دفتر حجم سبز، قطعه نشانی)
· « ... / پشت دریاها شهری است / که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است / بام‌ها جای کبوترهایی است / که به فواره هوش بشری می‌نگرند / دست هر کودک ده ساله شهر شاخه معرفتی است / مردم شهر به یک چینه چنان می‌نگرند / که به یک شعله به یک خواب لطیف / ... » (دفتر حجم سبز، قطعه پشت دریاها)
· « صبح / شوری ابعاد عید / ذایقه را سایه کرد / عکس من افتاد در مساحت تقویم: / در خم آن کودکانه‌های مورب / روی سرازیری فراغت یک عید / داد زدم: / به، چه هوایی! / در ریه‌هایم وضوح بال تمامِ پرنده‌های جهان بود ... »(دفتر ما هیچ ما نگاه، قطعه ای شور ای قدیم)
· « ... / یک نفر باید از این حضور شکیبا / با سفرهای تدریجی باغ چیزی بگوید / یک نفر باید این حجم کم را بفهمد / دست او را برای تپش‌های اطراف معنی کند / قطره‌ای وقت / روی این صورت بی‌مخاطب بپاشد / یک نفر باید این نقطه محض را / در مدار شعور عناصر بگرداند / یک نفر باید از پشت درهای روشن بیاید / گوش کن یک نفر می‌دود روی پلک حوادث / کودکی رو به این سمت می‌آید... » (دفتر ما هیچ ما نگاه، قظعه بی روزها عروسک)
· « ... / رفتم قدری در آفتاب بگردم / دور شدم در اشاره‌های خوشایند؛ / رفتم تا وعده گاه کودکی و شن / تا وسط اشتباه‌های مفرح / تا همه چیزهای محض / رفتم نزدیک آب‌های مصور / پای درخت شکوفه دار گلابی / با تنه ای از حضور ... » (دفتر ما هیچ ما نگاه، قطعه نردیک دورها)
· « آسمان پرشد از خال پروانه‌های تماشا / عکس گنجشک افتاد در آب‌های رفاقت / فصل پرپر شد از روی دیوار در امتداد غریزه / باد می‌آمد از سمت زنبیل سبز کرامت / شاخه مو به انگور مبتلا بود / کودک آمد / جیب‌هایش پر از شور چیدن / ای بهار جسارت ! / امتداد تو در سایه کاج‌های تامل / پاک شد / کودک از پشت الفاظ / تا علف‌های نرم تمایل دوید / رفت تا ماهیان همیشه / روی پاشویه حوض / خون کودک پر از فلس تنهایی زندگی شد / بعد / خاری / پای او را خراشید / سوزش جسم روی علف‌ها فنا شد / ای مصب سلامت! / شور تن در تو شیرین فرو می‌نشیند / جیک جیک پریروز گنجشک‌های حیاط / روی پیشانی فکر او ریخت / جوی ‌آبی / که از پای شمشاد‌ها تا تخیل روان بود / جهل مطلوب تن را به همراه می‌برد / کودک از سهم شاداب خود دور می‌شد / زیر باران تعمیدی فصل / حرمت رشد / از سر شاخه‌های هلو روی پیراهنش ریخت / در مسیر غم صورتی رنگ اشیا / ریگ‌های فراغت هنوز / برق می‌زد / پشت تبخیر تدریجی موهبت‌ها / شکل پرپرچه‌ها محو می‌شد / کودک از باطن حزن پرسید / تا غروب عروسک چه اندازه راه است؟ / ... / ... / کودک آمد / میان هیاهوی ارقام / ای بهشت پریشانی پاک پیش از تناسب! / خیسِ حسرت پی رخت آن روزها می‌شتابم / کودک از پله‌های خطا رفت بالا / ارتعاشی به سطح فراغت دوید / وزن لبخند ادراک کم شد ... » (دفتر ما هیچ ما نگاه، قطعه چشمان یک عبور)

«کودک» کسی است که به پشت دریاها و به پشت هیچستان پای نهاده است و ذهن او بدین معنا بسیط است، کسی که مفاهیم دانش گزاره‌ای را سوزانده است و به تعبیر سپهری «شاخه معرفت» چیده است.

شوپنهاور در کتاب «در باب حکمت زندگی / فصل ششم» دوره کودکی را چنین توصیف می‌کند:

«در کودکی روابط و نیازهای اندکی داریم، یعنی ارادۀ ما کمتر تحریک می شود، بنابر این، بخش عمدۀ وجود ما به دچار شناختن می‌گردد ... سال‌های کودکی سراسر شاعرانه‌اند ... زندگی در آن‌وقت [در دوران کودکی] - بی‌آنکه در پیِ تکرار حس بی‌اعتنایی در انسان بوجود آورد - تر و تازه و شاداب است، به بیان اسپینوزا ما [در دوران کودکی] همۀ اشیاء و اشخاص را از نگاه جاودانگی می‌بینیم ... و بدین روی خاطرۀ سال‌های کودکی -همیشه- حسرت برانگیز بوده و هست. انسان در آغاز زندگی با چنین نگاه و نگرشی از طریق «مشاهده» به درک پدیده‌ها مشغول است.

کودکی، سال‌های سرشار از شاعرانگی ... است، سال‌های آواز و پرواز خیال و خود‌غرقگی در آن است، سال‌های شادی و سر‌خوشی و سال‌های غفلت از واقعیات سخت و صلب پیرامون و نیز سال‌های بی‌معنایی کسالت و ملالت و سال‌های نوش طراوات تکرار است.

بدین بیان، بسامد «کودک / کودکی» در شعر سپهری، اگر چه ممکن است بار تراژدیک و نوستالژیک هم داشته باشد، اما عمده وجه استعاری دارد و معطوف به دوره عصمت، بساطت و طراوت است.

این بسامد -البته در وجه استعاره‌اش- اشاره به دو وضعیت دارد، دو وضعیتی که در پیوند با هم و تنیده در هم‌اند.

۱- روزگار اساطیری، باز‌گشت به روزگار اساطیری -که از آن به «قصر سیم کودکی» (دفتر آوار آفتاب، قطعه گل آیینه) تعبیر شده است، از گریزگاه‌های در «عبور» است و معرف وضعیتی است که گاه در شعر سپهری به عنوان: «باغ دیرین، باغ زمرد کودکی (قطعه‌های / ... و همراه، دفتر / آوار آفتاب) آمده است، برای نمونه:

· «باغ ما در طرف سایه‌ی دانایی بود / باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه / باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آیینه بود / باغ ما شاید قوسی از دایره سبز سعادت بود / میوه کال خدا را آن روز می‌جویدم در خواب / آب بی‌فلسفه می‌خوردم / توت بی‌دانش می‌چیدم / تا اناری ترکی بر می‌داشت / دست، فواره خواهش می‌شد / تا چلویی می‌خواند / سینه از ذوق شنیدن می‌سوخت / گاه تنهایی / صورتش را به پس پنجره می‌چسبانید / شوق می‌آمد / دست در گردن حس می‌انداخت / فکر بازی می‌کرد / زندگی چیزی بود / مثل یک بارش عید یک چنار پر سار / زندگی؛ / در آن وقت صفی از نور و عروسک بود / یک بغل آزادی بود / زندگی در آن وقت حوض موسیقی بود / طفل، پاورچین پاورچین دور شد کم کم در کوچه سنجاقک‌‌ها / بار خود را بستم / رفتم از شهر خیالات سبک بیرون / دلم از غربت سنجاقک پر / ... » (صدای پای آب)
· «سفر مرا به در باغ چند سالگی‌ام برد / و ایستادم تا دلم قرار بگیرد / صدای پرپری آمد / و در که باز شد / من از هجوم حقیقت به خاک افتادم ... » (مسافر)

فراز‌های بالا، روایت مواجهۀ بی‌واسطه، مستقیم و پیشا‌مفهومی با جهان است، مواجهه‌ای پیشا- دکارتی که در آن هنوز انسان از جهان فاصله نگرفته و امور پیرامونی بر او بسانِ «ابژه» هویدا نشده است و آنها را مفهوم سازی نکرده است.

سپهری در دفتر «ما هیچ، ما نگاه»، در شعر مهم «از آب‌ها به بعد»، از روزگاری یاد می‌کند که «دانش لب آب زندگی می‌کرد» و انسان «در تنبلی لطیف یک مرتع» به سر می برد و «با فلسفه‌های لاجوردی خوش بود» و «در سمت پرنده فکر می‌کرد» و «مغلوب شرایط شقایق بود» و «در متن عناصر می‌خوابید» و «نزدیک طلوع ترس بیدار می شد»

در پیوند با چنین نگاهی، شعر «پشت دریاها» هم شایان درنگ است، به نظر می‌رسد، شعر یاد شده بیش از آنکه روایت یک رویا باشد، روایت یک تجربه است، او به مثابه یک رونده و پویشگر از احوال خویش پرده برگرفته و به جایگاهی اشاره دارد که متضمن آگاهی‌های پیشامفهومی است و چنین تجربه شگرف و شگفتی را گزارش می‌کند و می‌گوید:

«پشت دریاها شهری است / که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است / بام‌ها جای کبوترهایی است / که به فواره هوش بشری می‌نگرند / دست هر کودک ده ساله شهر شاخه معرفتی است / مردم شهر به یک چینه چنان می‌نگرند / که به یک شعله به یک خواب لطیف / خاک موسیقی احساس تو را می‌شنود / و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد / پشت دریاها شهری است / که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است / شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند / پشت دریا ها شهری است / قایقی باید ساخت ... » (دفتر حجم سبز، قطعه پشت دریاها)

۲- وجه دوم بسامد «کودک / کودکی» در شعر سپهری، چنانکه اشاره شد، باز‌آفرینی دوره کودکی در وجود خویش است. سپهری - دست کم در پاره‌ای از سروده‌هایش بمثابه سالک، از کودک‌وارگی و کودک منشی سخن می‌گوید، همانکه در گفته پیاژه چنین آمده است:

«آرمانی که من شخصاً سعی می‌کنم بدان نایل آیم، کودک ماندن تا پایان زندگی است. کودک، عالی‌ترین دوره‌ی خلاقیت است»

نزدیک به چنین معنایی در انجیل آمده است:

«شاگردان نزدیک عیسی آمدند و گفتند: چه کس در ملکوت آسمان‌ها بزرگ‌ترین است؟ کودکی را نزد خویش خواند و او را در میان ایشان جای داد و گفت: به راستی شما را می‌گویم که اگر به حال کودکان باز نگردید، به ملکوت آسمان‌ها در نیایید. پس هرکس خویشتن را به سان این کودک کوچک کند، در ملکوت آسمان‌ها بزرگترین خواهد بود.» (مَتّی، ۱۸: ۱تا۴) و نیز با اندکی تفاوت در متن: (مرقس، ۱۰: ۱۴و۱۵)

این گفته که: «تا به حالت یک کودک درنیایید به ملکوت خدا راه نخواهید یافت» به هیچ روی، ربطی به بچه‌گی و ناپختگی کودک ندارد و اشاره‌‌‌‌‌ای است به ظرفیت و توانایی کودک به شگفت‌زدگی و حیرت از هر چیزی که با آن روبرو می‌شود ... حیرت و شگفتی نقطه مقابل بدبینی و خستگی و نا‌شکیبایی است و نشان سر زندگی، سرشاری، هشیاری و شادابی. حیرت در واقع حالتِ گشودگی انسان در برابر نظم و راز نا‌روشن هستی است. با چنین چشم‌اندازی است که در شعر سپهری، کودکی دیده می‌شود که: «از پشت الفاظ تا علف‌های نرم تمایل» تا «روی پاشویه حوض» می‌دود و به چنان به «ماهیان» نزدیک می‌شود که خون او «پر از فلس تنهایی زندگی می‌شود» (دفتر ما هیچ ما ما نگاه، قطعه چشمان یک عبور)

روشن است که در اینجا «کودک» نماد «بی‌رنگی و بی‌پیرایگی، پاکیزگی و پویایی» و نمود «شور و شوق و در‌آمیختگی با طبیعت» است.

به سرود دیگری از سپهری:

« پرده را برداریم / بگذاریم که احساس هوایی بخورد / بگذاریم بلوغ / زیر هر بوته که می خواهد بیتوته کند / بگذاریم غریزه پی بازی برود / کفش‌ها را بکند / و به دنبال فصول از سر گل‌ها بپرد / بگذاریم که تنهایی آواز بخواند / چیز بنویسد / به خیابان برود / ... » (دفتر صدای پای آب)

باری، ایده و اندیشه « بازگشت و واگشت به کودکی» یک فرا‌فکنی عاطفی و احساسی و از جنس آرزو‌ ورزی‌های خیالی و حسرت‌آلود نبوده و نیست و ریشه در بینش و جهان‌نگری شاعر سالک دارد.



یادداشت‌های پیشین:

سهراب حرفی از جنس زمان / 9

سهراب حرفی از جنس زمان / 10 - (۱)

سهراب حرفی از جنس زمان / 10 - (۲)

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۱ - (۱)

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۱ - (۲)

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۲

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۳

سهراب سپهریکودکشاعرانگیاحمد اسلامیشوپنهاور
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید