شعر ِ خیابان – همدهانی با مردههایِ ایام
اگر آهسته میگوییم با مردههای ایام همدهانی میکنیم
چطور میتوانستیم ادامه دهیم و بیاعتنا شعر بگوییم، یک دوران رفقا در مقالههایشان مینوشتند: آدورنو میگوید: بعد از آشوییتس، شعر گفتن عملی بربرانه است، حالا چطور میبایست چیزی را که آغاز شده بود، در ادامه با اکتی غیر از رها کردنش به آن لحن ِ دقیق ِ خیابانی را تزریق میکردیم؟ خیابانهای ِ از کار افتاده، شبهای ِ با چراغهای ِ خاموش، رویاهایی که دیگر بالای ِ هیچ پل عابر پیادهای با دستهای باز و چشمهایی بسته حرکت نمیکردند یک شاعر نمیتواند لای صدها هزار جنازه مشکوک، شعر مکتوب کند، شعری حتا از جنازههای مشکوک! حتا همان شاعری که نمیتواند هرگز ننویسد را میگویم جنازههایی که رها شده بودند، با دهانهای باز، چه کلامی جز سکوت را برای ما به یادگار میگذاشتند؟ اگر تمام اندامم تبدیل به یک جفت گوش میشدند و با آن گوشهایِ سیال به درون تمام دهانهای مردههای ِ ایام میرفتم و هزار واحد، نه صد هزار واحد، نه واقعن تعداد دقیقشان را نمیدانم که چندتاست! آخر اینجا همهچیز را غلطغلوط مینویسند و تنها چیزی که شاعرهایِ ایام مینویسند همه چیز است غیر از این غلطغلوطها، اگر به تعداد همهی ِ دوستان مردهمان واحدهای آموزش ِ کلاس سکوت را میگذراندم، باز هم نمیتوانستم کارشناس ترجمهی ِ آن دهانهای هر یک به شیوهای خاص و فرمی مستقل باز مانده شوم، آیا ما به تعداد همهی آن دهان ها سکوت نداشتیم؟ آیا با هر ثبت ِ کلمهای در هر ثانیه از دهانی جا نمیماندم؟
تئوری ِ کتاب ِ باز – متنی که بسته نمیشود
نوشته شده در پاییز 1400 - انتشار در وبلاگ ِ کتاب ِ باز