ali.heccam
ali.heccam
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

آدمای کارراه‌انداز!

+ نه بابا این چه حرفیه!


_ بازم شرمنده یکم دیر شد... دیشب می‌خواستم بفرستم ها ولی... می‌دونی، دیشب یه جایی گیر کرده بودم. به هرکس هم گفتم، نداشت. این شد که مجبور شدم به تو رو بزنم! آخرین امیدم بودی! دمت گرم، کارم رو راه انداختی!


+ اصلا حرفشم نزن! یه بار رفته بودم قهوه‌فروشی. قشنگ که قهوه‌ام رو خوردم، که خواستم حساب کنم. دست کردم توی جیبم، که کارت رو دربیارم ولی خبری نبود. هی این جیب رو بگرد، اون جیب رو بگرد. آخرشم هیچی دیگه، پیدا نشد که نشد! بعد یادم اومد که شلوارم رو عوض کردم و کارتم توی جیبش جامونده. با کلی خجالت به حسین گفتم که شرمنده کارتم نیست! اونم دمش گرم! با روی باز گفت فدای سرت! برو راحت باش. سِری بعدی حساب می‌کنی! آره داداش. پیش میاد! طبیعیه!

_ کارِت درسته! ایشالا جبران کنم!

مینیمالدیالوگ نویسینویسندگی خلاقنویسندگیداستان
یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید