درون دلم
بالاتر از معده
تقریبا سمت چپ، نزدیک به قفسه سینه ام
حجمی خالی را احساس می کنم.
چند وقتی ست که این احساس را دارم!
طبق آناتومی بدن هر انسان، آنجا باید جای قلب باشد.
حتی عکس های رادیولوژی و سی تی اسکن و دوربین های پزشکی هم آن را به من ثابت کردند
که واقعا خالی ست!
نکند..
شب، موقعی که خواب بوده ام
کسی قفسه ی سینه ام را باز کرده باشد و آن را..
نکند روزی تند می رفته ام
و به دست اندازی، جایی برخورد کرده ام و..
دقیق تر می شوم!
بگذار..
نکند جایی دستم خالی بوده است. به پول احتیاج داشته ام و..
نمی دانم.
هرچه هست
نفس کشیدن را برایم کمی سخت کرده است.
احتیاجم به یک قلب سالم ست!
که خون را به مغزم پمپاژ کند.
نیاز به فکر کردن دارم.
آخر آدم بدون فکر کردن میمیرد
..من هنوز کارهای نکرده ی زیادی را برای انجام دارم.
من به قلبم احتیاج دارم!
کسی هست که برای مدتی قلبش را به من قرض بدهد؟
از میان شما
کسی هست که این لطف را در حق من بکند!؟
برای یک شب هم کفایت می کند ها!
موقعی که خواب هستید
آن را برمیدارم و..
قول می دهم که آفتاب بالا نزده پس بدهمش!
وصیقه.. هرچه را که بخواهید بعنوان مدرک پیشتان گِرو می گذارم.
کارت شناسایی چطور ست؟!
صبر کنید..
اما نه!!
اگر قلب شما به من نخورد چه؟
اگر اندازه نبود، سینه ام را اذیت کرد چه؟!
آن موقع..
نه.
درخواستم را فراموش کنید.
"من قلب خودم را می خواهم! "
خدایا!!
هستی؟ صحبت هایم را شنیدی؟
می شود به فرشتگانت سفارش کنی که دنبال قلبم بگردند؟
از آن بالا ها نباید کار زیاد سختی باشد!
میشناسی یا مشخصاتش را بدهم؟
که هرجا به آن برخوردند. من را با خبر کنند.
زحمت باقی کار با خودم!
"یک قلب قرمز روشن
تقریبا اندازه ی مشت یک مرد بالغ!
نه بزرگ و نه زیاد.. "
اسمم را هم در گوشه ای از آن یادداشت کرده ام.
آخر می دانی که
کمی حواس پرتی دارم!
فقط بسپُر که
"تنها آدرسش را برایم پیدا کنند. باقیِ کار باخودم! "
عذرخواهم بابت این همه تاکید!
شکستنی ست. میدانی که!
نمی خواهم به آن آسیب برسد.
متشکرم خداجان!
می روم تا کمی استراحت کنم.
می دانی که بدون قلب
نوشتن کمی سخت ست!
این دستخط هم از سر مجبوری بود.