ali.heccam
ali.heccam
خواندن ۱ دقیقه·۱۷ روز پیش

از مشق‌های دورهمی‌مون ؛)

بریده‌ای از داستانی از چخوف که ما توی دورهمی‌مون باید به صورت فی‌البداهه ادامه می‌دادیم!
« درحالی که پی دستمال می‌گشت که اشک‌هایش را خشک کند، لبخندی زد ... »



و با صدایی ملایم گفت: « شما... » و با سر، اشاره‌ای به مردِ ریش‌بلندی که روی مبل راحتی نشسته بود و با گوشی مشغول بود، کرد و برسِ سیمی را برداشت و ماشین اصلاح را تمیز کرد. او نفهمید پس این‌بار با صدایی بلندتر تکرار کرد. البته بعد از اینکه ته‌مانده‌ی بغضش را درست و درمان قورت داد. زنده بود... بچه، دختر بود.


نویسندگی خلاقطوفان فکرینویسندگیداستان
یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید