خیلی دلم میخواهد صاحبِ آن اطلاعیهای که درمورد « دستبندِ گمشده » و مژدگانیای که برای یابندهی آن درنظر گرفته بود را پیدا کنم و دربارهی « امیدی » که در دلش داشت؛ همانی که او را وادار به « پیگیریای صادقانه » کرده بود، چند کلمهای صحبت کنیم. پولِ دستبندش، هرچه باشد، به قیمتِ روز، به کارتَش میزنم. دلم برای همچو آدمهایی تنگ شده! نمیشود گفت « امیدوار » یا « سادهلوح » یا... چمیدانم، یک جنس خاصی از موجوداتِ دوپا هستند که گونهشان درحال انقراض است. باید ازشان نمونهبرداری کرد و برای آیندگانی نگاهداشت که یکسری از واژهها، معناها، احتمالا توانِ رساندنِ خود به آن دوران را ندارند؛ باید کپیشان کرد. نوشت: « آدمهایی بودند که باور داشتند، آدمهایی هستند که اگر چیزی را پیدا کردند که مال خودشان نیست، به صورتِ یک عادتِ خودکار، یک باور، به صاحبشان برمیگردانند: انگار که دستِ یک بچهی گمشده در صحن حرم را در دستِ مادرش! »