... وقتی که دادستان به جای خود نشست، سکوتی نسبتا طولانی برقرار شد. من، از گرما و از تعجب گیج شده بودم. رئیس کمی صرفه کرد و با صدایی بسیار آهسته، از من پرسید آیا مطلبی ندارم که بیفزایم؟ من بلند شدم و چون دلم میخواست حرف بزنم، گرچه کمی سربه هوا، گفتم قصد کشتن آن مرد عرب را نداشته ام. رئیس جواب داد که این فقط ادعا است و گفت تاکنون از طرز دفاعم سر در نیاورده است و خیلی خوشبخت خواهد شد اگر قبل از صحبت کردن وکیلم، درباره عللی که مرا وادار به این عمل کرده بوده توضیح بدهم. من، در حالی که کلمات را با هم قاطی میکردم، و به وضع مسخره آمیز خودم پی میبردم، با تندی جواب دادم که علت و باعث این عمل آفتاب بود.
تالار پر از خنده شد...
"آلبر کامو_بیگانه"
من چند وقتیه که دست از مطالعه برداشتم! با وجود اینکه، تجربهی چند تا از دوستهای اهل مطالعه و نویسنده ام، بهم گوشزد کرده که "برای نویسندهی خوب شدن، باید خوانندهی خوبی هم باشی! "
اینکه، مطالعه باعث افزایش دایرهی لغاتِ نویسنده میشه و...از اینجور توصیه ها!
اما نمیدونم که چرا چند مدتیه که باز تنبلی اومده سراغم و مطالعه ام تقریبا رسیده به صفر!
نویسندگی، رویای منه! اما هممون خوب میدونیم که "رویا، توی رختخواب اتفاق نمیفته! "شاید این تنبلی نیست، که از مطالعه یا هرکاری که قراره من رو به آرزوهای شخصیم نزدیک بکنه، دوری میکنم. نمیدونم شاید ترسه! شاید باور های ضعیف منه!
شاید روز مرگیه! یا هرچیز دیگهای که همهی مارو انقدر درگیر خودش کرده، که ما فراموش میکنیم، زنده بودن، دلیلی جز پول درآوردن و خرج شکم و.. داره!
شاید من هم به این دردِ همهگیر، مبتلا شدم! چون من هم آدمم و از قدیم گفتن: " آدم جایز الخطاست! "
پس این طبیعیه!
پر حرفی نکنم!
سوالم اینه، تو هم به این مرض مبتلا شدی؟ بیایم و حَواشی ای رو که میشه راجبش حرف زد، سانسور کنیم و فقط از بحث شیرینِ نویسندگی حرف بزنیم!
تو هم به مطالعه باور داری؟ شده که چند دقیقه مطالعه، از برنامه هایِ ثابتِ روزانه ات باشه؟ شده که این وسط، وقفه ای، چیزی، جلوی این کار رو بگیره؟
چطوری دوباره به برنامت برگشتی؟
باهام صحبت کن دوست من و از تجربت برام حرف بزن!
چون این یک متن نیست، یه "گفتگوی دوطرفهست" ک قراره واسه خودم یچیزی ازش دربیارم! برای این راه طولانی و عجیب و غریبی که شروع کردم.
طی کردنش هم، بدون تجربهی دوستایِ اینکارم، آسون نیست!
از وقتی رو که برای حرفام گذاشتی سپاسگذارم?