+ بازیای رو راه انداختم تا بقیه هم قاطیش بشن؛ قاطیِ آشفتگیهای من؛ یه بازیِ آگاهانه... برام مهم نبود کی میخواد بهم بریزه. اونی که نمیفهمید که خب... نمیفهمید و یه گوشه برای خودش میچَرید؛ منظور من، اونایی که میفهمیدند. من تازگیها یه نشونههایی از نقشهی بازی° گیرم اومده بود و میخواستم به چالش کشیده شدن آدمها رو ببینم؛ تن دادن به زندگی به روال روتینِ چندهزارسالهی تمدن بشری، خستهکننده شده بود، حالا با این روال جدید، قوانین فرق میکرد. میخواستم عکسالعملهای جدید ببینم؛ ترسها، خندههای جدید ببینم... میخواستم فرار کردنها و موندنهایی به این سبک رو ببینم پس سنگِ اول رو به سمت برکهی آرومِ افکارِ جمع، پرتاب کردم و نشستم به تماشای عواقب...
_ چی میگی تو؟
+ بشین، میبینی...