ali.heccam
ali.heccam
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

با سه‌ساله‌ای به نام آی‌نور

یک برش:


آی‌نور: بابا، ( مَرده ) خوابیده

باباش: آره بابا

آی‌نور: چرا توی خیابون خوابیده؟

باباش: خسته بوده خوابیده. بعدش میره خونه‌شون می‌خوابه!




برش بعدی:

من: باید خونه‌هابیتی‌ات رو بدی به من!

آی‌نور ( توی بغل باباش ) : نمیدم

من: خودم میام می‌برمش؟

آی‌نور: نههه ( با تاکید! )

من:وقتی خوابی، خودم میام می‌برمش!

آی‌نور: نههه!

من: وقتی خوابی... پس باید قرضش بدی بهم! یه روز بدی پیش من باشه، بعد دوباره بهت پس میدمش!

آی‌نور: نع!!

من: آخه حسودیم شد بهت! چندتا خونه داری، اونوقت من...

باباش: بذار عکسش رو نشون عمو بدم بابایی!

آی‌نور: نه!

من: عه! آخه چرا؟ عکسش که چیزی نمیشه!

آی‌نور: ( با یک لَب وَرچیدنِ بخصوص که مختص مردادی‌هاست و صدایی که از پشت لب‌های بسته، بیرون می‌زند! ) اوووم...


و برش آخر:


پشت چراغ قرمز، باباش: بابا، دقت کردی، از اون‌طرف ( خونه تا مغازه‌ی ما ) هم بغل من بودی، الان هم!

آی‌نور: اوم... ( با خنده‌ای صدادار و دهنی بسته! )

باباش: الآن یعنی نمی‌خوای خودت راه بری!

آی‌نور: نه ( با همون حالت قبلی )

باباش: آخه خسته شدم بابایی!



آینورنویسندگی خلاقنویسندگیداستانسید علی نصرآبادی
یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید