خانهای باشد و مبلی قرمز و راهپلهای مارپیچ و پنجرههایی بزرگ و آفتابگیر و آینهای عمیق و کَفی شطرنجی و دیوارهایی پوست انداخته و دودهگرفته و قاب عکسی قایَمشده در پشتِ گرد و خاکِ زمان و... که بر روی آن لَم بدهی و هِی خیالبافی کنی... هِی خیالبافی کنی...
هروقت که نگاهم به آسمان افتاد و دلم نیامد ازش دل بِکَنم، یعنی حالم خوب است.
او میدوید و این صدا، از پشتسر بدرقهاش میکرد: « هروقت که موتور یا ماشین دیدی، فقط برو سمت دیوار... اصلا نترس مامان! »
با پنج و پونصد ( هزار تومان ) تقریبا یک ربع زمان خریدم. منصفانه بود!
هدیهی من به همسفرانِ تاکسیِ توشَهریام، دو پیس « سیلورکریدمانتین » بود. اشتباه نکن، بوی سیگارم را نَپوشاندم؛ سه پیسی که چند ساعت قبلتر زده بودم را تقویت کردم. امیدوارم با سلیقهشان جور بوده باشد.
آرزو، آنشکلی برآورده شود زیباست که بر زبان آورده نشود. برای مثال: شده با تمام وجود هوس نانخامهای کنی و وقتی کلید در قفلِ خانه میاندازی و نگاهت به هال میافتد، خانواده را میبینی که دستهجمعی بر روی گُلِ قالی نشسته و دستشان داخل جعبهی چهارکیلوییِ شیرینی است و تو نمیدانی چه کسی، کِی، خواستهای که به کلمه تبدیل نشده را شنیده و...
این مثال را در مقیاسی بزرگتر درنظر بگیر! نامِ کارما، جذب، انرژی مثبت و... هرچه میخواهی را بر رویش بگذار: « منظور » مهم است، « عنوان » هرچه میخواهد، باشد!