موضوع این هفته:
« روایت یک زخم را بنویسید »
زخم:
اینترنت روشن: زخم: جای آسیبدیدگی. محل بریدن قسمتی از پوست. دیکشنری آبادیس. در ادامه: زخم مترادف است با جراحت و...
حوصلهام سررفت. به انگشت شستم، قدری زحمت دادم و فلش برگشت را زدم و در صفحه لیست سایتها، دنبال گزینه های دیگری گشتم:
سایتی، درست در سرفصل خود، درشت نوشته بود: زخم کاری، ساختهی... لبخندی کَجَکی و باز نکرده ، بعدی: زخم بستر، زخم معده ! متشکرم از شما اپراتور گوگل، برای اینهمه تنوع! حس ششم قویای داری، فهمیدی حوصله ام سر رفته است!
بعدی: تروما، زخمهای روحی، و.. اینجا دلم مانده بود که شست را هل دهد و سر بخورد سمت گزینه بعدی یا نه. سرخورد. مانند کسی که حواسش نیست و نه از سر لذت، روی زمین یخزدهی کوچه، لیز میخورد و دوباره برگشت. نام سایت را خواند. چشمها را تیز کردم. با شستم، بالا و پایینش میدادم و به تکضربهی معروف، رضابت ندادن بودم. ..
فردا تاریخ قسط چهارمم بود. یکی عقب افتاده بود. شش میلیون تومان. سه تومن از یکی و یک تومن از دیگری قرض کرده بودم. اجاره و پول آب و برق و گاز هم بود، بعلاوه خرده خرجهای مغازه و در مجموع یازده دوازده تومان. دلم نمیخواست از مادرم قرض بگیرم. ماه پیش، به مانده بود به مفاتیح الجنان متوسل شود که به خرج خانه ماندهایم و.. با اینکه خودم، قبلش تن ب این کار نمیدادم اما نمیدانم چه شد و پایم لیز خورد و...
عموحسین: قهوهات از دهن افتاد، مرد بزرگ. جوش نزن. یا خودش میاد یا خبرش!
من: ها؟
عمو حسین: بده، تازهاش کنم برات. قهوه باید بسوزونه و بره پایین
من: این رو از قدیما برای چایی میگفتن عمو حسین! حسن ( مکث) داداشت، میگفت باید نم نم بخوری تا خط بندازه!
پوزخندی زد و یک تکه کیک شکلاتی برایم برید. یک دستم لیوان کاغذی قهوه و دیگری ، گوشی که صفحه اش نزدیک به قفل شدن بود. کک را که حاوی صورتم دیدم، قفل شد. انعکاس تصویر عموحسین با آن صورت گرد و لپهای هلوییاش، در صفحهی سیاه گوشی، من را شست درصد بیشتر به کافه برگرداند. پوزخندش را با انحنایی لطیف، جایگزین کرد و گفت: « نگاه، داره بارون میاد. »