شبیه به یک پَر، رها شده در فضا، در ارتفاعی نامعلوم، مولکولهای هوا را میشکافی و مثال اسکیبازی برروی برف، هفتی و هشتی، سُر میخوری و پایین میآیی! گاهی برگشتی به بالا داری ولی باز برمیگردی خط عمودی را موافق جاذبه، پایین میآیی. گاهی چپ، گاهی راست؛ گاهی مقصد زیر پاهایت را میبینی و گاهی چند متر به سمت آن حرکت میکنی و بعد مسیر دیگری را در پیش میگیری.
نسیمی که تو را به بازی گرفته، همان موسیقی بیکلام است. فضا، آسمانِ آرام قلبت است که گاهی آبیست و گاهی کِدِر به رنگ یاقوتِ کبود و مقصد، هیچوقت مشخص نبوده؛ تنها، لحظاتی بوده که خوشحال بودهای و تو همان را...