یه تایمی، خیار و سیب رو پوست میگرفتم، بعد خودش رو جدا میخوردم، پوستش رو جدا! تخمه، مخصوصا هندونه؛ میتونستم، زمانش رو هم داشتم اما با پوست میخوردم: اینطوری که تخمه رو میانداختم توی دهنم و مُک میزدم که قشنگ شوری و طعمش رو بگیرم، بعد، نَمنَم شروع میکردم به جویدنش؛ همونجوری با پوست! آدامس، شیک و موزی بیشتر؛ یکی، دوتا باز میکردم و شروع میکردم به جویدن؛ مزهاش که میرفت، از دهنم درمیاوردم و یه باهاش، یه حبه قند رو لقمه میگرفتم و اول مثل شکلات، مُک میزدم و بعد که یذره خیس میخورد، آروم آروم جویدن رو از سر میگرفتم!
عجیبه که اینها هنوزم از ذهنم رد میشن! یعنی زندهان! ولی برای چی؟