ali.heccam
ali.heccam
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

علی و او

علی: مصرف کردی، خدا که نمرده... ها!؟

او: آره خب ولی...

علی: می‌دونم...

او: علی... نمیدونی چه سختمه که بعد از این همه مدت، باز...

علی: راست میگی... ولی چیکار میشه کرد؟

[ چشمانش به نوبت، خیس شدند و کلمات را از لبانش شستند و با پشت دست، پاک کردند؛ پس سکوت کرد و شنید که علی ادامه داد: ]

علی: زن و بچه‌ات چه گناهی کردن... تو می‌دونی که بیماری و نمی‌تونی از پسش بربیای و دوباره... ولی اونها چی؟ کی می‌خواد اونها رو حمایت کنه؟

او: حواسم بهشون هست علی! همون قبلاها هم که شدید مصرف می‌کردم، حواسم بهشون بود ولی الان منظورم چیز دیگه‌اس... من میگم...

علی: سخت نگیر رفیق! تو بزرگترین کارِ ممکن رو کردی: تو اومدی خودت رو جلوم شکوندی و رک گفتی مصرف کردی! شاید باورت نشه ولی همین، نود درصد راه رو برات هموار کرده. باقیش هم با...

[ صدای باد، پرچمِ ساحلی که تبلیغ مغازه را بر آن نصب و جلوی ورودی مغازه گذاشته بودند، صدادار° به اینور و آنور بازی می‌داد و حواس او را هماهنگ با آن، دست گرفته بود! دیگر نه می‌شنید و نه می‌خواست که... ]

نویسندگیداستانمینیمالنویسندگی خلاقسید علی نصرآبادی
یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید