ali.heccam
ali.heccam
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

عیدانه

من چشمکِ اول رو زدم و بعد روم رو برگردوندم سمت آینه و زیرچشمی° نگاهش می‌کردم؛ مثل ماهی نوک قلاب، گیر افتاده بود؛ درحالیکه بستنیِ چوبی‌اش تا نصفه توی دهنش بود و مسیرش مستقیم، صافِ دماغش بود؛ گردنش رو اقلا چهل و پنج درجه به سمت من که توی مغازه، روی صندلی‌کار، روبروی آینه نشسته بودم، چرخوند و...






وظیفه‌ی ما، اینکه تنها از ریختن زباله کف پیاده‌روهای شهر جلوگیری کنیم نیست؛ تحویل خنده‌، با صورتی که حسابی خسته‌اس، به نگاهی که اونم خسته‌اس... توی پیاده‌روی شلوغ، راه دادن به پیرمردی که زورش به حرکت دادنِ عصاش هم نمی‌رسه... اصلاح مشتری‌ای که سی هزار تومن بیشتر نداره؛ درحالی که نرخ بالای صد تومنه؛ فقط به این خاطر که شب عیدی، اصلاح‌کرده، پای سفره بشینه... و...

نویسندگی خلاقنویسندگینوروز ۱۴۰۳داستانسید علی نصرآبادی
یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید