ali.heccam
ali.heccam
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

فارست گامپ و نگاهِ من به اون

+ فارست! توی ویتنام می‌ترسیدی؟



_ آره. خب. نمی‌دونم.



_ بعضی وقتا بارون اون‌قدری می‌ایستاد که ستاره‌ها بیرون بیان و بعد قشنگ می‌شد.



_ ...مثل موقعی بود که خورشید، روی دریاچه به خواب میره... همیشه یه میلیون تلألو روی آب بود.



_ مثل اون دریاچه‌ی کوهستانی، خیلی شفاف بود جینی: مثل دوتا آسمون بود که روی هم قرار گرفتن.



_ و بعد توی صحرا، موقعی که خورشید طلوع می‌کنه؛ نمی‌تونستم بگم آسمون کجا تموم میشه و زمین شروع میشه... خیلی قشنگ بود!



+ کاش می‌تونستم اونجا پیشت باشم..!



_ بودی...



+ دوستت دارم...




و بعد، تنها° نگاه... بی‌هیچ حرفی...



فارست گامپنویسندگی خلاقعکس نوشتهنویسندگیداستان
یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید