ویرگول
ورودثبت نام
ali.heccam
ali.heccamیه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
ali.heccam
ali.heccam
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

فریادِ مگس‌ها

فریاد مگس‌ها را آنطرف شیشه‌ی درب می‌دیدم، ببخشید، می‌شنیدم و می‌دیدم مگس‌هایی را که از این طرف، باهاشان هم‌دردی می‌کردند! انگار که می‌گفتند: « نترس، طاقت بیار، نجاتت میدم و... » یا شاید هم داشت به آخرین حرف‌هایش گوش می‌داد زیرا می‌دانست که هیچ راه دیگری در کار نیست؛ هردو این را می‌دانستند!

حشره‌کش را اسپری کرده و ده دقیقه بود که پشت درب، روی پله‌های ورودی نشسته بودم و انتظارِ اثر گذاشتن سم را داشتم. با اینکه مگس بودند و روالِ زندگی‌شان موذی‌گَری بود ( و خودشان نیز این را می‌دانستند ) و من نیز به عنوان موجودی زنده، این حق را داشتم تا از خود دفاع کنم، با این‌حال از مردنشان خوشحال می‌شدم

نویسندگی خلاقداستان کوتاهمینیمال
۱۰
۰
ali.heccam
ali.heccam
یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید