چطور میشه که توی یه موسیقی، هیچ صدایی از خواننده باشه و بعد اسم داشته باشه؟ چطور بگم! ببین، تو میای فیلم نگاه میکنی و توی اون فیلم، از یه چیزی صحبت میشه که به اسم اون فیلم اشاره میکنه یا یه کتاب، میاد در مورد یه مطلب خاصی صحبت میکنه و طبیعتاً اسمش هم ناخواسته مشخص میشه و یا... ولی یه موسیقی بیکلام، چطور میشه که اسم داشته باشه: « لحظههایی از عشق، خیلی خیلی وقت پیش، در راه و... » یعنی چی؟ چه استدلالی پشت این اسمگذاری وجود داره که آهنگساز اومده و با توجه به اون، براش اسم انتخاب کرده؟ شاید به ظاهر ساده باشه ولی واقعا چطور میشه؟ یه موسیقی بیکلام، با موسیقی بعدی چه فرقی میتونه داشته باشه که اسمش باید فرق کنه؟ « راه » چه صدایی داره و « تنهایی » چه تفاوتی با « پاییز » داره و « کوهستان » فرقش با « نیویورک » توی چیه؟ این سوالیِ که اخیرا ذهنم رو به خودش مشغول کرده! خیلی دوسدارم که یکی از این شخصیتهای بزرگ رو ببینم و راز این ماجرا رو جویا بشم یا نه اصلا یه واژه، یه حس رو، روی یه تیکه کاغذ بنویسم و بذارم جلوش و بگم برای این، یه آهنگ بساز! این سوال، محرک بزرگی برای انتخاب آهنگهاییِ که اینروزها گوش میدم. پوشه رو باز میکنم و از اول، پخش میکنم و میام رو به پایین. دقیق میشم. چشمام رو میبندم و تلاش میکنم افکارم رو با احساسم تنها بذارم؛ جدای از دغدغههایی که برای همهی آدمها هست، برای من هم هست و اینها خواسته و ناخواسته، من رو از مسیری که بهتره توش باشم خارج کرده و به اجبار وارد راهی کرده که شرایط ایجاب میکنه. وقتی که من آماده نباشم، میدوعَم، لگد میزنم، لگدمال میکنم، مسخره میکنم، خراب میکنم و... همینطور ادامه میدم چون میبینم که اکثرا این کارها رو میکنن و منی که بلد نیستم و برای « زنده گی » آموزش دیدم، نه « زندگی » آسیب میبینم و... موسیقی بیکلام، یکی از اون ابزارهایی که اینروزها، توی مسیر متفاوتی که از باز شدن تا بسته شدن چشمام تجربه میکنم، همراهیم میکنه و خوشحالم؛ خوشحالم از آشنایی با این ابزارِ دلچسب!
پینوشت: همراه با این متن، آلبوم « becoming _ Bernward koch » درحال پخش بود.