ali.heccam
ali.heccam
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

متن‌های شبانه! این پرده:《خیال بافی》

شب شده است و باز، وقت، وقتِ بافتنِ رویاهاست پس...

رویا می‌بافم!

خیال‌هایی محال را وارد ذهنم می‌کنم.

تصوّرهایی می‌کنم؛ که از اندیشیدن به آنها، دهانم باز بماند!

این لحظه را بُرش می‌دهم و می‌چسبانم به آن روزها که درحالِ خندیدن هستم

و خود را می‌بینم که...

که دست در دستِ یارم، قدم‌زنان، شیب ملایمِ یک جاده‌ی کوهستانی را بالا می‌رویم.

کلاه آفتابی را کج، دکمه‌ی پیراهنم را باز و گردنی‌ام را نمایان می‌کنم.

ظاهرِ آویز را نمی‌بینم

اما واضح است که قلبم زیر آن آسوده می‌زند.

به سختی، اما از سر شوق می‌دَوَم!

دست به زانو می‌‌ایستم.

شُش‌ها را با چند نفس عمیق، آرام می‌کنم. سپس با چهره‌ای باز، که غرور از آن می‌بارد؛ با نگاهم به دنبالِ او می‌گردم. درحالی که اکنون ایستاده ام، دستم را به سمتش دراز می‌کنم و منتظرم تا نوکِ انگشتانم، انگشتانش را لمس کند.

این رویا، به واقعیت، سند بخورد. آنجا که چشم‌ها را بسته ام.

ثانیه‌ها را دنبال می‌کنم.

نسیمی خنک می‌وزد

و منتظر برای احساسِ حرارتی، که قرارست من را درونِ خودم ذوب ‌کند.

جای همیشگیِ بوسه‌هایِ او که باید باشد.

شاید یک تو!

تمام اینها را در یک قاب، مقابلم قرار می‌دهم.

دقیق می‌شوم

..و آری. اینجاست که تصورِ یک خیال را باور می‌کنم

و به خود می‌قبولانم که من اجازه‌ی فکر کردن به هرچیزی که حتی وجود خارجی ندارد را دارم!

نمی‌ترسم از خیالبافی.

هر تصویری که جایگاهش تنها در لکّه‌ای ابر، آنهم در بالای سَرَم است.

در عوض با آغوش باز، دریچه‌های قلبم را بر روی امثال آنها باز می‌گزارم.

اجازه می‌دهم تا در مغزم جا خوش کنند.

نقشه‌ای تازه فراهم می‌کنم.

مسیر حرکتم را تغییر می‌دهم

و واقعیت را تنها می‌گزارم!

دلنوشتخیال بافیفانتزیمتن ادبی
یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید