« گفت: ببخش... بابت اون اتفاق دیشب، بحثی که پیش و بدوبیراههایی که بهت گفتم... من رو ببخش...
و من گفتم: چی رو؟ ازت ناراحت نشدم که بخوام ببخشم! من فقط یاد گرفتم که باید فاصلهام رو باهات حفظ کنم... همین... »
دور که میشد، پُر واضح بود به آن نیتی که به خاطرش پا برروی غرورش گذاشته، نرسیده؛ بلکه گیجتر، در خود فرو رفته و من در دلم میگفتم: « من اگه دلخوریای، چیزی برام پیش بیاد، یا به یه نفر که بهش خیلی اعتماد دارم ( یه چیزی شبیه به مشاور ) میگم؛ یا به یه نیروی خیلی قوی ( مثلا خدا ) و یا در موردش مینویسم و... خلاصه، یه جوری رفع و رجوعش میکنم اما تو ( و امثال تو ) که با این کارها میونهای نداری، چطور از این موضوع رد میشی؟