جلوی پنکه دراز بکشی و به خستگی، لبخند بزنی؛ دستت رو زیرِ سَرش، بالشت کنی؛ با همهی وجود، نفس بکِشیاش و بپرسی چرا؟ چطور شد که...
وقتی نصفِ یه پارچِ تقریبا یک لیتری، آب سردِ یخچالی رو با دو قاشق غذاخوری شیرهی انگورِ تازهی مامانپَز و یه قاشق چایخوری آبلیموی کار دستِ همون زن، همراه با یه قاشق غذاخوری گلابِ دوآتیشهی شرکتی ( 😅 ) رو، به شام و بستنی یخی و انگورِ لَعلِ سیاه ِ یخچالی، نوشابه و... ترجیح بدی و...
به نظافت شخصیات اهمیت بدی: روزی اقلا یه بار دوش، ( حتی شده سَرپایی تنوع استفاده از لباسها برای عمر بیشتر و تمیز موندنشون ( و یه حس غیرقابل تعریفدیگه... ) شستن جورابها و پاها یکم کمتر... و جوش شیرین برای بوی پا، و اقلا دو نوبت اسپری کردن عطر رو لباس و... ناخن و مو و مسواک و...
به نظافت شخصیات اهمیت بدی: روزی اقلا یه بار
گلها رو دوست داشته باشی. برگهاشون به بهانهی نوازش، دستمال بکشی؛ رطوبت خاکشون رو با توک انگشت اشاره، چک کنی و حواست باشه زیاد یا کم، آب ندی؛ وعدهی آبشون رو دیر نکنی و وقتِ خالیات رو با موزیک و تماشای اونها پر کنی و...
قدم زدن و موزیک و نوشتن رو به فیلم و خواب و... ترجیح بدی...
بیشتر از این، دلت نخواد کسی رو بغل کنی، بِچِلونی: یه سگِ خیابونی که یه پاش، لَنگ میزنه... که تقریبا زیر تاریک روشنای تیر چراغ برق ( که از دست شاخ و برگ چنار، فرار کرده ) بفهمی نصف بیشتر موهاش ریخته...