ویرگول
ورودثبت نام
ali.heccam
ali.heccam
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

واگویِه‍‍ـ‌های زمستانی

گاهی اوقات فراموش می‌کنم که زمستون سرده؛ برای همون خاطر، به لباس‌گرم‌هام گوشه‌چشم نشون میدم.





میخواستم برایش آرزو کنم که یک شامِ گرم و یک جای گرمتر نصیبش شود؛ که ناگهان افکارم را دیدم که دَوان‌دوان از راه رسیدند و داد زدند: « گوه خورده مرتیکه‌ی آش و لاش، بذار خودش بره کار کنه، شامش رو بخره کوفت کنه؛ برای جای گرم هم همینطور! اصلا بذار ترک کنه و... » ولی دستی صورتی از غیب آمد و به آواز گفت: « عزیزم، اونم یکیه شبیه به خودت، فقط الان زورش رو نداره این کارهایی که میگی رو بکنه! براش دعا کن چون تو به هر دلیلی الان این توانایی رو داری... » طوری این‌ها را بر زبان آورد که مطمئن شدم این وظیفه‌ی من‌ست که از زبان او، برایم یادآوری شده!


رسالت نویسندگیسید علی نصرآبادینویسندگی خلاقنویسندگیداستان
یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید