یه جا خوندم: « ما مسعول کسایی هستیم که بهش تبدیل شدیم! »
دودِ آتشمان، چشم ستارهها را سوزاند؛ باریدند!
« من، نقد بلد نیستم. برای همون نمیخوام وقت جلسه رو بگیرم. تصمیم گرفتم شنونده باشم! »
دیالوگی معروف از من، توی انجمن داستان سوم شخص!
نوشته، باید گره باز کنه، نه اینکه یه چیز ساده رو به گره تبدیل کنه!
قبلاًها یه مدتی، عامل یادآوری گوشیم، هندزفری بود؛درواقع ترانه و امشب به یه مهمِ دیگه هم رسیدم: نوشتن، من رو به عینک رسوند! عجب چرخهی ظریف و زیبایی!