ali.heccam
ali.heccam
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

چه بگویم...


به قول سالار عقیلی که می‌گوید: « چه بگویم... نگفته هم پیداست... »

خسته‌ام؛ آن‌قدر که چشمانم به زحمت، صفحه‌ی گوشی را می‌بیند و حروف را از یکدیگر تشخیص می‌دهد! ستون فقراتم، تیر می‌کشد و پشتِ ساق پاهایم، ناله می‌کند و مچ پاهایم، گیر ندارد و به قسم و آیه، پایین‌تر از خود را به دوش می‌کشد. جوراب‌هایم از بس که در کفش مانده‌اند، به بو آمده‌اند و پاهایم بدتر از آن... با توصل به نیروی برتر، شُستم‌شان؛ آن‌هم نه برای رعایت بهداشت که برای هم‌سفره شدن با برادرم در شامِ ساعتِ دوازده و چهل و چند دقیقه، که آزار نبیند!

خسته‌ی کارَم و از این ناراحت نیستم زیرا این بخشی از هدف روزانه‌ای در راستای اهداف سالیانه‌ام است که باید به آن پایبند باشم! وقت برای نوشتن ندارم مگر همین چند دقیقه‌ای که کوفته، با تشک° یکی می‌شوم و شاید از دیدگاهِ شخصی که برای مدتی کوتاه من را می‌شناسد، این یک نوع از، ازسَربازکُنی باشد اما خود و خُدایم می‌دانیم که اینطور نیست و دلیل‌بافیِ بیشتر، توجیه است تا توضیح!

صاحب کلمات که صاحب همه‌چیزِ من است، می‌داند که دارم تلاش می‌کنم که در خطِ درست، قدم بردارم! می‌داند که تلاشم انسانیت است و نیازی به اغراق برای باور نیست و این تلاش، مختص به نوشتن نیست که ظاهرِ کوتاهی کردنم در این راه، کم‌اهمیتی در یک زمینه باشد؛ نه، همه‌ی روزِ من با ثانیه به ثانیه‌اش، به هر کاری که مشغول باشم، بخش‌هایی از یک پازل هستند به نام زندگی که هرکدام، اولویت خاص خود را دارند و اکنون وقتِ کار است؛ وقتِ تقویت نقطه‌ضعف‌هایی که تا به اکنون برایشان کم گذاشته‌ام! نوشتن، جای خود را دارد؛ درواقع متنِ زندگیِ روزانه‌ام است؛ چه دست‌به‌قلم باشم و چه نباشم؛ چه ظاهرِ نوشته‌هایم دارای محتوا باشند و چه یک یادداشت روزانه باشند. خیلی حرف‌ها نوشتنی نیستند؛ از جایی می‌آیند و از دلم عبور می‌کنند و می‌روند به جایی که نامش را نمی‌دانم و من در این بین، یک جزء کوچکم که باید باشم و مهم نیست بودنم در آنجا درست است یا غلط؛ همین‌که هستم و برای این بودن، درخواست یک راه درست را می‌کنم و می‌دانم که کسی صدایم را می‌شنود، کافیست: شبیه به قاصدکی در مسیر باد!

جسمم خسته‌تر از آن است که توانایی بهره‌وری داشته باشد اما چیزی، من را که سَوای قالبِ « سید علی نصرآبادی » است، می‌کشد و بیدار نگاه می‌دارد و با این‌کار، می‌خواهد نوکِ انگشتانم ا به چیزی برساند که شاید اسمش را ندانم اما حس خوبش را با تمام وجود لمس می‌کنم!

چه بگویم نگفته هم پیداستسالار عقیلیسید علی نصرآبادینویسندگیداستان
یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید